نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حسین باقری / متن / زندگی‌نامه / زندگینامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
گوشه ای از زندگی پر از ایثار و جانبازی شهید حسین باقری فرزند امامعلی
حسین باقری در 8 خرداد سال 1307 در اسلام ابادغرب بدنیا آمد و بعد از اینکه چند کلاس درس خواند مدتی را به کمک پدر در کارهای کشاورزی گذراند تا اینکه او را به خدمت سربازی فرا خواندند و پس از بازگشت از سربازی در کارخانه قند مشغول خدمت گردید در ابتدا یک کارگر ساده با ایمان در قسمت بخار کار می کرد ولی کم کم به علت پشتکار و فعالیتی که در این قسمت داشت بعنوان یک درجه یک انتخاب گردید و به بهترین وجه و با ایمانی مملو از عشق به الله برای الله کار می کرد شهید باقری دارای 7 فرزند و در ابتدا با حقوق کم و زندگی ساده ای که داشت تلاشی وافر در تربیت درست فرزندانش داشت و همواره می گفت من از زحمت می کشم و امیدوارم فرزندانم ، فرزندانی مقید و مثمر ثمر برای وطن خود و جانبازانی ایثارگر برای اسلام و قرآن باشند و این شهید با حقوق اندک خود همواره به دیگران کمک می کرد خصوصا اقوامی بی بضاعت داشت که همیشه به وضع زندگی آنها رسیدگی می کرد و همچنین خانواده هایی را که یتیم بودند خیلی دوست می داشت و همیشه به آنها رسیدگی می کرد و می گفت    دوست دارد به همنوعان خود رسیدگی کند و از احوال آنها با خبر و آگاه باشد و همیشه می گفت آیا طریقه مسلمانی است که من و فرزندانم در خانه خود خوش و خرم و شاد باشیم و آن کسانی که پدرشان را از دست داده اند و در زندگی کمبود و ناراحتی دارند در رنج و مشقت و ناراحتی به سر برند مسلما یک مسلمان نباید اینطور زندگی کند و همواره به ما می گفت به یکی  از سفارشات رسول اکرم (ص) این است که ز گهواره تا گور دانش بجوی و ما را به کسب دانش و تحصیل تشویق می کرد و تشویق برای ما بود بطوری که به داشتن چنین شوقی ما هر سال با موفقیت کامل سال تحصیلی را به پایان می رساندیم و خلاصه هر چه این پدر بزرگوار بگویم کم گفته ام و پدرم هیچوقت در نماز و عبادت خود سستی نمی کرد و همواره یاد و ذکر خداوند را   سر لوحه زندگی خود قرار داده بود و قبل از انجام هر کاری اول سعی می کرد که خدا را با تمام وجود سپاس و ستایش کند تا خداوند باشد و در انجام کارش موفق و موید باشد و در کارخانه قند هیچ موقع محل کارش را ترک نمی کرد حتی غذایش را کارش صرف می کرد و نمازش را در همان جا می خواند یک روز به او گفتم پدر نمی شود شما هم مانند دیگر افراد کارخانه مشغول سرگرمی شود و کمتر با سختگیری و شدت کار کنی گفت اگر این پولی را که من می خواهم  خرج کنم و به شما بدهم حلال باشد رنج و زحمت بکشم و هیچوقت دست از فداکاری و ایثار برنمی داشت و ما همیشه به او می گفتیم پدر اگر یک روزی خدایی نکرده پیش بیاید ما صد در صد می دانیم به تو خودت را فدای کارخانه می کنی زیرا می دانیم به غیرت و جوانمردی تو اجازه نمی دهد زیانی به کارخانه برسد و تو همینطور دست روی دست هیچ کاری انجام ندهی بطوریکه یک سال قبل از انقلاب اتفاق افتاد بدین ترتیب که تانک آب جوش در اثر غفلت همکارانش شروع به ریزش کرد و همگی همکاران پا به فرار گذاشتند اما او با جرات و ایمانی خالص در زیر این اب جوش رفت و درجه آب جوش را در حد معمولی خود قرار داد و یکدفعه به ما گفتند که شهید کارخانه سوخته است و وقتی او را به خانه آوردند دو دستش کاملا سوخته بود و وقتی بخ او گفتیم که این چه وضعی است نگاه دیگر همکارانت چگونه بی اهمیت هستند ولی او با همان سوختی بر روی بازوی خود زد و گفت من نان غیرت و حلال به     و بخاطر خدا هر کاری را حاضرم انجام دهم و حتی از جان خود نیز بگذرم که سرانجام این کار را کرد و موقع انقلاب هم در شرکت کرد و به ما می گفت باید در این انقلاب با تمام وجود فعالیت کنید و سهم به سزایی داشته باشید و از نظر اخلاقی خوش رو و خوش برخورد و خوش رفتار بود و کلا اخلاقی نیکو داشت بطوری که هیچکس از او نارضایتی نداشت و همگی مردم این چه فامیل و چه اشنا و حتی غریبه ای که فقط با او آشنایی جزیی داشت همه از او راضی بودند زیرا که او با آرامش به خوش اخلاقی رفتار می کرد همه افسوس می خوردند و می گویند کاش خدا این شخص را نگه می داشت و موقع بمباران اسلام اباد به همگی مردم از شهر خارج بودند او هم مجبور شد ما را به دهات بفرستد ولی خودش به تنهایی در آن خیابان به ما زندگی می کردیم شب را تا صبح بود تا اینکه در تاریخ 59/7/19 کارخانه قند بوسیله هواپیماهای رژیم تجاوزگر صدام بمباران شد و خساراتی به آن وارد آمد به شرح زیر و کوره بخار 2 ـ ساختمان کارخانه قدیمی 3 ـ آتش سوزی قسمت تصفیه خانه قند ریزی و جریان شهادت می باشد هنگامیکه هواپیمای عراقی وارد حریم فضایی کارخانه شد کارگران کارخانه خود را بلافاصله به پناهگاه بجای نجات خود بفکر نجات کارخانه افتاد او می بایستی تمام فنتیل های ارتباطی کارخانه را می بست بستن توسعه شعله های آتش به سایر نقاط کارخانه جلوگیری می کرد در همین هنگام به پدرم مشغول این اقدامات بود به آغاز شد به طی آن یک بمب به تانک مازوت و بمب دیگر به کوره بخار اصابت کرد و پدرم بین دو کوره آتش بود و زبانه های آتش فقط را پر کرد و پس از مهار کردن اشت جنازه پدرم را در حالیکه رو به قبله افتاده بود آسیبی به او برسد سالم بیرون آوردند و با همان حالتی که روی پله رفته بود که فنتیل ها را ببندد بعد از بستن زمین افتاده بود و جان به جان آفرین تقدیم کرده بود و همکارنش می گویند اگر اقدامات احتیاطی توسط این شهید بود تانک منفجر می شد و در اثر این انفجار تمام کارخانه و حتی خانه های مسکونی در شعله های آتش خاکستر می شوند برای خانواده ما افتخار بزرگی است که چنین شخصی را در راه انقلاب و در اسلام و قرآن از دست داده ایم برای ناراحتی نمی کنیم زیرا  او به آرزویش این بود و سرانجام به آرزویش که رسیدن به لقاء اله بود رسید و شهید شد خانواده ما تلاش می کنیم که وصیت ها و سفارشهای را از یاد نبریم و راه او را ادامه دهیم و  نصرت خداوند بتوانیم آنچه رام او می خواست انجام دهیم که انجام می دهیم.امیدوارم که
ا