شب اول جنگ بود . بعد از شام به ما گفتند بايد تکبير بگوييد ما گفتيم خيلي خوب . با تني چند نفر از برادران رفتيم روي خاکريز تکبير مي گفتيم و تير اندازيي مي کرديم.

خاطره خودنوشت از شهيد کرامت الله کريمي / چراغانی آسمان

نوید شاهد فارس : شهيد کرامت الله کريمي در 20 دی ماه 1345 در شهرستان مرودشت دیده به جهان گشود . دوران ابتدایی را در دبستان بوستان و راهنمایی را در مدرسه حافظ گذراند. با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی به خیل سبزپوشان سپاه درآمد . سپس نداي امام را لبيک گفت و عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد . او پس از شرکت در عمليات هاي مختلفي سرانجام در 27 مرداد ماه 1367 در عمليات والفجر 8 د رمنطقه عملياتي فاو به درجه رفيع شهادت نائل آمد .

«خاطره خودنوشت از شهيد کرامت الله کريمي»
«چراغانی آسمان»
شب اول جنگ بود . بعد از شام به ما گفتند بايد تکبير بگوييد ما گفتيم خيلي خوب . با تني چند نفر از برادران رفتيم روي خاکريز تکبير مي گفتيم تير اندازيي مي کرديم و از محورهاي ديگر نداي تکبير بلند به ما هماهنگ شديم نداي تکبير سر داديم آن قدر که تير اندازي کرديم که آسمان از تير رسام ـ خمپاره ،منور ، انواع گلوله ها  نور باران شد مثل اين که آسمان چراغباني شده بود موقعي تکبير مي گفتيم عراقي ها مزدور خيال کردند  ما حمله کرديم ما را بستاند به خمپاره کاليبر ، تير انداز ، آر پي چي آن قدر نورباران شده بود بعد از لحظه اي تمام شد .
من و برادر مجيد برزگر هم با هم بوديم . ما زير پل شيخ شنبه نشسته بوديم و در اطراف شهر زبيدات بوديم آن شب هم دعاي کميل برگزار کرديم من با برادر مجيد برزگر خوابيده بوديم بعد از نداي تکبير که ما خوابيده بوديم ديدم يکي از برادران گفت عراقي ها تک زنده اند . ما بلند شديم خود را مسلح کرديم مي خواستيم برويم تو سنگر که تير کاليبر عراقي بالاي سر ما کار مي کرد و نمي گذاشت برويم توي سنگر بعد از لحظه اي که تير کم شد رفتيم روي خاکريز نشستيم که ديديم عراقي ها تکبير مي گويند من و مجيد و تني از برادران رفتيم توي سنگر خوابيديم و صبح بلند شديم نماز صبح را خوانديم و صبحانه خورديم و مجيد هم به دنبال کارش رفت . اين بود يک خاطر بسيار جالب بود .


«يک معجزه جالب از امام زمان عجل اله تعالي »
يک روز ساعت 5 عصر من خواستم بروم دستشويي يک خمپاره 120 ، 3 متري نزديکي من خورد . اما آن جاي که خداوند مي خواست هيچ ترکش و موجي از خمپاره به من نخورد . اما من همين طور که ايستاده بودم ديدم ترکش هاي خمپاره مثل تير از اين طرف و آن طرف من رد شد و از حرمت و عظمت خدواند يک ترکش به من نخورد . اما من آرزو يک ترکش را داشتم و هيچ ترکش به من  نخورد . برادران و خواهران بفهميد که خدواند چقدر کمک به ما مستضعفين و بيچاره ها و رزمندگان اسلام مي کنند . پس او را سجده و سپاس کنيد . يک

«معجزه ديگر»
يک روز ساعت 5/10 ظهر نشسته بوديم تا تني از چند برادران نشسته بوديم يک خمپاره جلو سنگر خورد زمين ترکش هاي آن همه جا پراکنده شد در سنگر يک صندوق انگوري بود يک ترکش راست به صندوق خورد و اتفاقا من هم راست رو به روي صندوق ايستاده بودم . يک مرتبه يک حالتي رعب به من دست داد ترسيدم گفتم ترکش خوردم . لحظه اي بعد من بدنم آرامش گرفت . متوجه شدم که اگر صندوق نبود ترکش در شکم و کمر من مي خورد و مجروح مي شدم . از لطف خداوند هيچ صدمه اي به من وارد نشد.والسلام

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده