نوید شاهد - شهيد "محمدحسين جعفری" در نامه ای می نویسد: «پدر جان حالا که اين نامه را مي نويسم هيچ کس اين جا نيست. همه بچه ها به کوهنوردي رفتند و من نگهبان هستم و خودم تنها هستم و اين نامه را با گريه و دلی پر از غم مي نويسم...» متن کامل نامه این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

تنهایی یک سرباز

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد محمدحسين جعفری 12 تیر ماه 1346 در خانواده ای فقير و مذهبي در روستاي سیدان شهرستان مرودشت ديده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد و تا کلاس پنجم ابتدایی گذراند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی عکس و اعلامیه های امام را پخش می کرد. پیروزی انقلاب اسلامی به گروه مقاومت پیوست. محمدحسین روزها به کشاورزی و شب ها در گروه مقاومت به پاسداری مشغول بود.
با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان سرباز وظیفه به جبهه اعزام شد. پس از آموزش در پادگان 05 کرمان به منطقه جنگي و قرارگاه کربلا اعزام و از آن جا به منطقه عملياتي والفجر 8 و شهر وفا اعزام گرديد. وی سرانجام 24 خرداد 1364 به شهادت رسید.

متن نامه:
بسم الله الرحمن الرحيم/ خدمت خانواده خودم سلام عرض مي کنم و پس از عرض سلام اميدوارم که مثل گل هاي بهاري هميشه شاد و خرم بوده باشيد و خدمت پدر عزيزم سلام عرض مي کنم و خدمت مادر و مادر بزرگ سلام عرض مي کنم. خدمت برادر عزيزم با خانواده سلام عرض مي کنم و خدمت برادر عزيزم آقاي محمد جعفري و داريوش خوشکل سلام عرض مي کنم و خدمت اين دو برادر عزيزم آقاي محمد جعفري و  اکبر جعفري خيلي سلام عرض مي کنم . اميدوارم که هميشه حالتان خوب باشد و اگر بخواهي از حال اينجانب فرزند عزيزتان محمد حسن جعفري  برآمده باشيد ان شاء الله سلامتي برقرار است.

قدر عافیت را میدانم
پدر جان من خيلي دلم براي تو و مادرم مي سوزد که شما براي من خودتان را داريد اذيت مي کنيد و اميدوارم که شما سالم باشيد. پدر جان از روزی که من به خدمت آمدم ديگر قدر تو را مي دانم که تو خوبي مرا مي خواستي ولي من بيش خودم مي گفتم که نه پدرم  مرا نمي خواهد و حالا ديگر قدر عافيت را مي دانم.
مادر جان من پيش تو گناهکارم و اميدوارم که مرا مي بخشي و من ديگر نصيحت هاي تو را گوش مي کنم که تو خوبي مرا مي خواستي.

گوش به فرمان پدر
برادر عزيزم من پيش تو خجالت زده ام. تو خيلي به من گفتي يک سال دیگر بمان و به خدمت نرو و به فرمان پدر گوش کن، ولي من نکردم. برادر عزيزم تو به بزرگي خودت از من بگذر . حتی به همسرت شناسنامه ام را داده بودی و تا مدت يک ماه پنهان کرده بود و من تو روي او هم خجالت زده ام. اميدوارم که  سالم باشم و بتوانم جواب اين همه کارهاي را به جاي آورم.

تنهایی یک سرباز
پدر جان حالا که اين نامه را مي نويسم هيچ کس اين جا نيست. همه بچه ها به کوهنوردي رفتند و من نگهبان هستم و خودم تنها هستم و اين نامه را با گريه و دلی پر از غم مي نويسم. پدر جان و از اين که سرتان را درد آورم خيلي متشکرم و به جاي من محمد و اکبر را ببوسيد و من ديگر قدرتي که بنوييسم ندارم خداحافظ پدر عزيزم
جواب فوري فوري فوري . و من مثل فردا که شنبه است به دکتر مي خواهم بروم و به کرمان دکتر پاسداران.


انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده