نامه شهيد ايرج شهابی «4»
شهيد «ايرج شهابی» در نامه چهارم خود خطاب به خانواده می نویسد: «دلم می خواهد که خوش و سرحال باشيد. اول با شعار مرگ بر آمريکا، مرگ بر آمريکا سر می دهم و بعد شروع می کنم و...» متن کامل نامه چهارم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

تنها امید و آرزویم پیروزی ایران است

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «ايرج شهابی» 29 آبان سال 1345 در یکی از روستاهای شهرستان جهرم دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سرگذاشت. با خانواده به شهرستان مرودشت رفتند و دوران راهنمایی را در مدرسه خیام این شهرستان گذراند. سال 1360 در دبيرستان عشايری کلاس دوم دبیرستان را آغاز کرد. اوايل آبان سال 1360 از طرف سپاه پاسداران مرودشت به جبهه بستان اعزام شد. ايرج برای بار دوم 29 بهمن سال 1360 با عده ای از جوانان محل به عنوان گروه مقاومت مسجد حضرت رضا(عليه السلام) به جبهه شوشرفت. وی سرانجام 11 فروردین 1361 ساعت 5 صبح آسمانی شد. پیکر پاکش 17 فروردین از مرودشت به سوی کناره تشییع و در قطعه شهدا در جوار همزمان شهیدش به خاک سپرده شد.

متن نامه «4»:

بسم الله الرحمن الرحيم سلام گرم به گرمی لوله مسلسل و راه های پر پيچ و تاب خوزستان و از روی ميدان های مين دلاوران اسلام به شما خواهر دلواپسم می رسانم و اميدوارم که برایم هيچ ناراحتی نداشته باشی.

اگر بخواهيد از حال و احوالات برادرت ايرج شهابی باخبر باشی الحمدالله سلامتی برقرار است و اصلاً غمی در وجودم نيست و خوش و سرحال هستم و بايد به عرضتان برسانم ما از زمانی که از مرودشت به شيراز آمدیم مدت چهار روز در شيراز مانديم و بعد از آن به اهواز آمديم و در آنجا مانديم تا تاريخ 9 اسفند 1360

استقرار در جبهه شوش

در تاريخ 10 اسفند ماه1360 به جبهه شوش آمديم و در آنجا مستقر شديم و تا امروز دفاع می کنيم و صد در صد يک حمله در پيش است و ان شاءالله که پيروز می شويم و اين هم بايد بگويم که تا مرز عراق پيش خواهيم رفت.

باید شهید شوم

من می دانم که شما و مادرم خيلی گريه می کنيد و به مادرم بگو که بيخودی چشمش را ضايع نکند و بگو که خواهشا اصلاً ناراحت نباشد و من هم خيلی مواظب خودم هستم البته اين دفعه ممکن است شهيد بشوم و حتماً هم بايد شهيد بشوم.

سلامم را برسانید

در پايان به علی سلام می رسانم و از جانب من احمد و محمد را می بوسيد به غلامرضا مهدوی سلام می رسانم به پدرم سلام می رسانم. به حمزه و همچنين به منوچهر و به داريوش و غلام. من ديگر عرضی ندارم.

اصابت ترکش به همرزمانم

راستی همين الان که نشسته بودم داشتم نامه می نوشتم خمپاره مزدوران بعثی در پشت يک تپه افتاد چون که در آنجا که ما هستيم همش تپه هست و يک ترکش به اندازه يک پنج ريالی به يکی از برادران که در کنار دستم نشسته بود خورد و پايش زخمی شد. ديگر عرضی ندارم. خداحافظ

انتهای متن/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده