خاطره خودنوشت شهید میرزایی «18»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در آن نزديکی چند نفر ارتشی که نگهبان جاده بودند به ما ايست دادند و ما مانديم و بعد به جلو رفتيم و با آنها صحبت کرديم و جريان را گفتيم و...» متن کامل خاطره هجدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.

24 کیلومتر تا مقصد

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «عبدالنبی ميرزایی» 15 فروردين سال 1341 در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز در روستای نرمون بردنگان شهرستان ممسنی ديده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصيلات ابتدايی را در زادگاهش، دوره راهنمايی را در قائميه و تحصيلات دبيرستان را در نورآباد ممسنی به پایان رساند.

سال 1360 درحالیکه 19 ساله بود به صورت داوطلبانه به جبهه‌ جنوب شتافت و در عمليات آزادسازی بستان شرکت کرد. با عشق و علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت به عضويت اين نهاد درآمد. سال 1362 ازدواج کرد که حاصل آن سه فرزند بود.

او در طول جبهه فرماندهی گردان امام حسين(ع) تيپ 46 الهادی(ع)، مسئوليت محور آبادان، فرمانده گردان کميل (تخريب) را بر عهده داشت. پس از پذيرفتن قطعنامه 598 او ماموريت پاکسازی منطقه را برعهده گرفت. پس از انجام چند مأموريت 9 مهر ماه 1370 در پاکسازی نهر خين با انفجار مین مجروح شد که منجر به قطع دو دست از ناحيه مچ و از دست دادن دو چشم و از بين رفتن لاله و پرده گوش چپ و قريب به 300 ترکش در بدن شد. وی سرانجام 14 مهرماه 1383 پس از تحمل 13 سال رنج و مشقت در شيراز داشت به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: غلبه برجنایتکاران بعثی // خاطره«17»

خاطره خودنوشت «18» : 24 کیلومتر تا مقصد

ما حرکت کرديم و پياده از مقر آنها به جاده اهواز آبادان رسيديم و همان جاده را مستقيم طي نموديم چون آن جاده مشخص کننده راه بود و چون منطقه جنگی بود و هر محوری به دست گروهی بود نمی‌توانستيم بدون رمز شب بگذاريم.

خلاصه به پل مارد رسيديم. آن قدر تشنه بوديم که مجبور شديم از آن آب شور بخوريم و از آن دست نماز گرفتيم. يکی يکی نماز خوانديم و بعد را افتاديم. تا اينکه به نزديکی خط خود رسيديم.

در آن نزديکی چند نفر ارتشی که نگهبان جاده بودند به ما ايست دادند و ما مانديم و بعد به جلو رفتيم و با آنها صحبت کرديم و جريان را گفتيم و با مسئولشان صحبت نمودند. جواب داد که آنها را نگذاريد بروند تا اين که مشخص شود که از کجا می‌باشند.

خلاصه با هزار مشقت از کنار آن‌ها گذاشتيم و به راه خود ادامه داديم تا اين که به نشانه‌ای که بر سر راه خود گذاشته بوديم رسيديم و فهميديم که به مقر خود رسيده ايم. از خاکريز بالا آمديم و در محور خود وارد شديم و زمانی که به خود سنگر رسيديم تا ساعت 10 شب است و فاصله راهی که طی نموده بوديم حدود 22 تا 24 کيلومتر راه بود آن هم راهی که بلد نبوديم چگونه است .چون مناطق جنگی راه‌های زيادی دارد.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده