روزهایی که تکرار نمی شود
پنجشنبه, ۱۴ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۸
نوید شاهد - شهيد حسام الدين بهمه ای در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اي خوشا دوران کودکي که انسان دلي پاک روحي شاد و داراي ويژگي خاصي بود گرچه عمري از من سپري شده و چيزي از آن دوران به ياد ندارم ولی...» متن کامل خاطره خود نوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد حسام الدين بهمه ای سوم دی ماه 1343 در روستای يحيی آباد بيضاء دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلات خود را تا مقطع دوم راهنمایی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی درس را رها کرد و عازم جبهه شد. 18 ماه در مناطق جنگ کردستان گذراند. پس از مرخصی کوتاه مجدد عازم جبهه شد. او سال 1364 به خدمت سربازی رفت و سرانجام 13 تیرسال 1365 به شهادت رسید.
متن خاطره خودنوشت: روزهایی که تکرار نمی شود
بسم الله الرحمن الرحيم / اي خوشا دوران کودکي که انسان دلي پاک روحي شاد و داراي ويژگي خاصي بود گرچه عمري از من سپري شده و چيزي از آن دوران به ياد ندارم ولي اي کاش دوران به همان اول باز مي گشت تا من شيوه زندگي را از اول مي آموختم و زندگی شيريني را آغاز مي نمودم ولي افسوس که زمان خيلي زودگذر است و تا چشم به هم بزنی گذشته و لحظه های غنيمتی از دست می رود و هنوز همچون گم کرده راهی بر سر دو راهي وامانده ام.
درخواب غفلت
دوران جوانی، به اين دوران که رسيدم فکر می کردم به همه ی آرزوهايم رسيدم و از شادی در پوست خود نمی گنجيدم و احساس وقار از خود گذشتگی به معنی اين که فردی پيروز در زندگی هستم و خيلی خوشبخت هستم و پيش خود آرزوهای بزرگی را مي کردم که برايم خيلي کوچک و بي وقفه مي باشد ولي چه بسا به اين دوران هم رسيدم. بله شايد من اين طور بودم و شايد هم کساني باشند به هر حال من در مورد شخص خودم تفسير مي کنم که به اين برهه ي زمان که رسيدم و پايم به شهر باز شد همچون غرب زدگان فقط به ماديات و دنيا پرستي افکارم را متوجه کرده بودم و دائم مي گفتم البته پيش خودم من چنان بايد باشم و چونان... ولي همه اين ها اين کار که خوابي غفلت بار بود و آرزوهاي ديگري به آنها افزوده و کم مي شد.
به دنبال گم شده ای...
به هر حال من پيش خود احساس مي کردم که چيزي را گم کرده ام و دائماً در فکر بودم و هيچگاه در اين زمان خوشحال نشدم و نتوانستم بشوم تا اين که روزها همچون برق و طوفان را سپري مي شد و لحظه هاي زندگي که بايد خيلي از آنها بهره برد مفت مي گذشت و من در خواب غفلت بسر مي بردم و اي کاش چرخ زمانه در همان اوايل زندگي مي ماند تا من و من ها از اين خواب غفلت بيدار مي شديم.
ادامه دارد...
منبع:
خاطره خودنوشت شهيد حسام الدين بهمه ای، پرونده فرهنگی،مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما