خاطره خودنوشت شهيد "حسام الدين بهمه ای" (6)
نوید شاهد - شهيد "حسام الدين بهمه ای" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « پس از 2 روز در اين لشکر واحد ديده بان معرفي شدم و براي آموزش هاي مربوطه به جنگلي که نزديک قرارگاه بودم اعزام و آموزش آغاز شد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

آیندگان بدانند ما که بودیم و چه کردیم

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "حسام الدين بهمه ای" سوم دی ماه 1343 در روستای يحيی آباد شهرستان بيضاء دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلات خود را تا مقطع دوم راهنمایی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی درس را رها کرد و عازم جبهه شد. 18 ماه در مناطق جنگ کردستان گذراند. پس از مرخصی کوتاه مجدد عازم جبهه شد. او سال 1364 به خدمت سربازی رفت و سرانجام 13 تیرسال 1365 به شهادت رسید.

متن خاطره خودنوشت: دوران سربازی
برای گذراندن دوران سربازی به پذيرش سپاه با دلی آکنده از شور و حال و اندوه و غم راهي سپاه شده و براي اعزام آماده شديم تا اين که پس از يکي دو ساعت ما را به شيراز مقر صاحب الزمان (عج) اعزام کردند و مدت 3 روز از 18 دی 1364 تا 21 دی در شيراز بودم و پس از اين مدت ما را گردان گردان و دسته و به صورت هاي مختلفي به لشکرهاي مستقر در جبهه اعزام کردند من در اين مدت سعي کردم که به لشکر فجر يا المهدي بيايم ولي تلاشم در اين مورد هم بدون نتيجه ماند تا اين که به اهواز رسيدم و بعد به لشکر 41 ثارالله فرستاده شدم و می بايد در اين لشکر انجام خدمت کنم و براي من خدمت کردن مسئله بود نه لشکر.

ديده بان لشکر
به هر حال پس از 2 روز در اين لشکر واحد ديده بان معرفي شدم و براي آموزش هاي مربوطه به جنگلي که نزديک قرارگاه بودم اعزام و آموزش آغاز شد. پس از 15 روز آموزش به من خيلي خيلي فشار مي آمد و نمي دانستم چرا و چه دليل و به هر حال من احساس مي کردم که تنها خودم در اين دنيا عاشق شده و به اين عشق مبتلا شده و راه علاجي ندارم ولي در اصل اين طور نبود و کساني ديگر هم بود که از من بدتر به هر حال زمان گرچه براي من سخت و دور گذشت به هر صورت می گذشت و چاره اي جز ماندن نبود تا اين که ما را شبانه به طرف آبادان اعزام و براي عمليات والفجر 8 به آن منطقه آورده بودند و ما نمی دانستيم که چه وقت و چه روز و ساعتی و کجا عمليات آغاز خواهد شد.

آغاز عمليات پيروزمند والفجر
تا اين که يک شب بيشتر نگذشت که آهنگ عمليات ظفرمند و پيروز والفجر آغاز شد و ما فردای آن روز به منطقه آغاز عمليات و آزاد شده فاو اعزام و به خط مقدم براي انجام مأموريت رفته و انجام می داديم و پس از 15 الی 20 روز بعد به مرخصی ايام خيلی خوبی بود ولي چون من دلم از غبار گناه و عشق دروغين پاک نمی شد البته عشق دروغين از جنبه من نبود به هر حال اين زمان که مدت 67 روز بود سپری شد و ايام مرخصی فرا رسيد و براي مدت 14 روز به مرخصی آمدم ولی ای کاش نمی آمدم.

به هر حال فکر می کنم که ديگر اين ها بخشودنی نباشد و نشود به هر حال گرچه به من خوش می گذشت و هيچ جنبه دينی را در نظر نگرفته به جز عشق. يک بار زمان گذشت و دل من بيشتر و بيشتر شور مي زد تا اين که من حتی برای چند بار از خط مقدم براي مدت کوتاهي به هر حال آکنده وي را هم ترک کنم به جبهه ميايم ولی به هر صورت که می گذشت اين از نظرم دور نمی شد همچون اولی و هميشه در ياد و افکارم بود و بيرون نمی رفت...

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

 
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده