خاطره روزنوشت شهید "عزت الله سليمانی" «2»
يکشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۳۳
شهید عزت الله سلیمانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: روز چهارشنبه 19 آبان 1361 من در برج باهنر پادگان شهيد چمران نگهباني مي دادم ماشين ها را مي ديدم که از شيراز به کازرون و از کازرون به شيراز و ديگر مناطق کشور مي رفتند. فرمانده ي بسيج پادگان شهيد دستغيب اسم برادران که ملاقات داشتند مي خواند.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "عزت الله سليمانی"
در 27 مرداد ماه 1342 در روستاي نرگس زار بالاده از توابع شهرستان کازرون
در يک خانواده ي روستايي و کشاورز چشم به جهان گشود . دوران طفوليت خود را
تحت سرپرستي پدر و مادري مؤمن و دلسوز پشت سر گذاشت .
او وقتي به سن شش سالگي رسيد وارد دبستان ششم بهمن نرجس شد و دوره ي ابتدائي خود را با موفقيت سپري کرد . دوره ي راهنمايي را در مدرسه استقلال در روستاي سيرجان گذراند و براي ادامه تحصيل راهي کازرون شد و در دبيرستان بعثت در رشته ي علوم انساني دوره متوسطه خود را گذراند. او در اخلاق و رفتار زبان زد خاص و عام بود . با شروع جنگ تحميلي به کرات از طرف بسيج کازرون به جبهه هاي جنگ اعزام شد.
در اوج دلاوري و از جان گذشتگي به نبرد با متجاوزين
بعثي عراق مي پرداخت . وی سرانجام در 5 آذرماه 1362 به درجه ی رفيع شهادت
نائل آمد.
متن خاطره خودنوشت شهید "عزت الله سليمانی" «2» :
بسم الله الرحمن الرحيم / مورخه 7 آذر 1361 من نگهبان بودم در کيوسک 2 و هم پاسبان . من ،نادر جعفري اهل بابا علي و علي اصغر رضا رضاه اهل روستاي حکيم باش در آن پاسدار خانه تنها نشسته بودم و منتظر بودم که نادر جعفري مرا صدا بزند و به سر پست بروم و دو تا از بچه ها هم خوابيده بودند و صداي خر خر آن ها مي آمد . مورخه 7آذر 1361 ساعت دور و بر 5/3 تا 4 .
مورخه ي 25 آذر 1361 در برج باهنر با بعضي از رفقا نشسته بوديم و درباره ي مسائل سياسي ايدئولوژي تعريف مي کردند دوستان از قبيل طيبي ، محمد علي رضائي ، اسکندر حسني ، هادي مزارعي ، حسن علي بختياري ، حميد شهيديان و ديگر رفقا بودند یاد اين روز بخير .
مورخه 1بهمن 1361 ما با عده اي از در برج باهنر نگهبان بوديم ناگهان آقاي عسکري و راسخي با تويوتا به بالاي برج آمدند و گفتند آقاي شاکري آمده براي شما سخنراني کند و ما همه با ماشين به آسايشگاه رفتيم و آقاي شاکري حدود 5/1 نيمي براي ما سخنراني کرد .
مورخه 11 بهمن 1361 روز دوشنبه استراحت ما يعني گروه بهشتي بود در اين روز خوش که بر روي تمام زمين علف هاي خرم روييده بود و فيروز تعريف روزگار را مي کرد روزگار بي زني ، البته براي هر دو او مي گفتند اي کاش ما زن مي گرفتيم که ديگر از شر شيطاني شدن راحت شويم به اميد روزي باشد که همه ي اين مشکلات برطرف شده باشد .
مورخه ي 11 آبان 1361 گروه بهشتي استراحت بود و ما به استراحت رفتيم و در اين روز من به خانه ي جلال حسيني رفتم . امروز دوشنبه صبح 26 مهر 1361 ساعت دور و بر 5/7 بود که در پادگان شهيد چمران در برج باهنر با يکي از بچه به نام آقاي سيد امين الدين حسيني نگهباني مي داديم . امروز دوشنبه من الان حدود ساعت 5/10 در سر خيرات روي مبله هاي فلکه نشسته ام و فردا آماده مي باشم و روز چهارشنبه هم نگهبان به اميد پيروزي انقلاب اسلامي . والسلام .
شنبه و چهارشنبه برابر با 12 آبان 1361 بر روي تخت امرالله دهقان نشسته بوديم و تلويزيون پادگان جلوي ما بود و سرگذشت را با هم تعريف مي کرديم .
روز چهارشنبه 19 آبان 1361 من در برج باهنر پادگان شهيد چمران نگهباني مي دادم ماشين ها را مي ديدم که از شيراز به کازرون و از کازرون به شيراز و ديگر مناطق کشور مي رفتند. فرمانده ي بسيج پادگان شهيد دستغيب اسم برادران که ملاقات داشتند مي خواند کيوسک ها اطراف سيم خاردار به چشم مي خورد نگهبان کيوسک نزديکي آسايشگاه در حالي که پانچو را به تن کرده بود نگاه به اطراف خود مي کرد چادرهاي عشاير از دور به چشم مي خورد و خلاصه مناظر زيبائي که به چشم مي خورد .
مورخه 24آبان 1361 نزديک ساعت دور و بر يک بود که در خانه نرگس نشسته بودم و درباره ي سرگذشت هاي دنيا تعريف مي کرديم اين روز هم گذشت و دنيا ارزش ندارد هر روز اتفاقي رخ مي دهد و بعضي اوقات در دل آدم غصه هائي مي رود و بعضي اوقات هم انسان خوشحال مي شود اين خط نوشتم يادگار من نمانم خط بماند روزگار .
بسم الله الرحمن الرحيم در مورخه 1آذر 1361 آموزش شروع شد و قرار بر اين است که هر روز غير از جمعه و پنج شنبه روزي دو ساعت آموزش باشد که يک ساعت آن ايدئولوژي اسلامي و ساعت ديگر آموزش نظامي باشد و اين همين طور ادامه دارد تا شش ماه و بعد به پايان مي رسد و اميدوارم که موفق شويم مورخه7 آذر 1361 .
انتهای متن/
بسم الله الرحمن الرحيم / مورخه 7 آذر 1361 من نگهبان بودم در کيوسک 2 و هم پاسبان . من ،نادر جعفري اهل بابا علي و علي اصغر رضا رضاه اهل روستاي حکيم باش در آن پاسدار خانه تنها نشسته بودم و منتظر بودم که نادر جعفري مرا صدا بزند و به سر پست بروم و دو تا از بچه ها هم خوابيده بودند و صداي خر خر آن ها مي آمد . مورخه 7آذر 1361 ساعت دور و بر 5/3 تا 4 .
مورخه ي 25 آذر 1361 در برج باهنر با بعضي از رفقا نشسته بوديم و درباره ي مسائل سياسي ايدئولوژي تعريف مي کردند دوستان از قبيل طيبي ، محمد علي رضائي ، اسکندر حسني ، هادي مزارعي ، حسن علي بختياري ، حميد شهيديان و ديگر رفقا بودند یاد اين روز بخير .
مورخه 1بهمن 1361 ما با عده اي از در برج باهنر نگهبان بوديم ناگهان آقاي عسکري و راسخي با تويوتا به بالاي برج آمدند و گفتند آقاي شاکري آمده براي شما سخنراني کند و ما همه با ماشين به آسايشگاه رفتيم و آقاي شاکري حدود 5/1 نيمي براي ما سخنراني کرد .
مورخه 11 بهمن 1361 روز دوشنبه استراحت ما يعني گروه بهشتي بود در اين روز خوش که بر روي تمام زمين علف هاي خرم روييده بود و فيروز تعريف روزگار را مي کرد روزگار بي زني ، البته براي هر دو او مي گفتند اي کاش ما زن مي گرفتيم که ديگر از شر شيطاني شدن راحت شويم به اميد روزي باشد که همه ي اين مشکلات برطرف شده باشد .
مورخه ي 11 آبان 1361 گروه بهشتي استراحت بود و ما به استراحت رفتيم و در اين روز من به خانه ي جلال حسيني رفتم . امروز دوشنبه صبح 26 مهر 1361 ساعت دور و بر 5/7 بود که در پادگان شهيد چمران در برج باهنر با يکي از بچه به نام آقاي سيد امين الدين حسيني نگهباني مي داديم . امروز دوشنبه من الان حدود ساعت 5/10 در سر خيرات روي مبله هاي فلکه نشسته ام و فردا آماده مي باشم و روز چهارشنبه هم نگهبان به اميد پيروزي انقلاب اسلامي . والسلام .
شنبه و چهارشنبه برابر با 12 آبان 1361 بر روي تخت امرالله دهقان نشسته بوديم و تلويزيون پادگان جلوي ما بود و سرگذشت را با هم تعريف مي کرديم .
روز چهارشنبه 19 آبان 1361 من در برج باهنر پادگان شهيد چمران نگهباني مي دادم ماشين ها را مي ديدم که از شيراز به کازرون و از کازرون به شيراز و ديگر مناطق کشور مي رفتند. فرمانده ي بسيج پادگان شهيد دستغيب اسم برادران که ملاقات داشتند مي خواند کيوسک ها اطراف سيم خاردار به چشم مي خورد نگهبان کيوسک نزديکي آسايشگاه در حالي که پانچو را به تن کرده بود نگاه به اطراف خود مي کرد چادرهاي عشاير از دور به چشم مي خورد و خلاصه مناظر زيبائي که به چشم مي خورد .
مورخه 24آبان 1361 نزديک ساعت دور و بر يک بود که در خانه نرگس نشسته بودم و درباره ي سرگذشت هاي دنيا تعريف مي کرديم اين روز هم گذشت و دنيا ارزش ندارد هر روز اتفاقي رخ مي دهد و بعضي اوقات در دل آدم غصه هائي مي رود و بعضي اوقات هم انسان خوشحال مي شود اين خط نوشتم يادگار من نمانم خط بماند روزگار .
بسم الله الرحمن الرحيم در مورخه 1آذر 1361 آموزش شروع شد و قرار بر اين است که هر روز غير از جمعه و پنج شنبه روزي دو ساعت آموزش باشد که يک ساعت آن ايدئولوژي اسلامي و ساعت ديگر آموزش نظامي باشد و اين همين طور ادامه دارد تا شش ماه و بعد به پايان مي رسد و اميدوارم که موفق شويم مورخه7 آذر 1361 .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما