خاطره روزنوشت شهيد "فريدون کاردانی" «5» / شیراز به مقصد اهواز
متن خاطره روزنوشت: ملاقاتی کوتاه با مادرم
دوازدهم دی ماه 1360 امروز تمامی افراد گردان ها را به نام تيپ آيت الله دستغيب است به صف کرده و حقوق همگی آن ها را (600 تومان) پرداخت کردند. حدود ساعت 4 بعدازظهر بود که مادرم به همراه ليلا و آننه به ملاقاتم آمدند که مقداری ميوه و وسائل ضروری برايم آوردند. در ضمن در خلال اين مدت جمع کثيری از افراد تيپ سوار اتوبوس شده و به اهواز اعزام شدند. اين نقل و انتقالات تقريباً تا هنگام غروب ادامه داشت که به علت کمبود اتوبوس گردان ما و تعداد معدودی از افراد ديگر مجبور به اقامت مجدد در پادگان شديم. بعد از نماز مغرب و عشا که به اتفاق احد و غلام حسن مطيع خوانديم، شام صرف شد و بعد از آن گروهی از بچه های گردان خودمان به سينه زنی مشغول شدند که من هم به اتفاق دوستانم در اين مراسم شرکت داشتيم. سپس به يکی از خوابگاه ها جهت استراحت رفتيم و پتو تحويل گرفتيم. تقريباً از استقرار ما در خوابگاه يک ساعتی می گذشت که من تمامی ميوه هائی را که مادرم برايم آورده بود بين دوستانم با هم به طور مساوی تقسيم کرديم. بعد از خوردن ميوه مدتی با بچه ها به تعريف و گفتگو نشسته بوديم. در اين هنگام يکی از بچه های گردان که خواب بود ناگهان از خواب پريد و به طرف ما آمد و گفت در خواب ديده است که قرآن می خوانند و حرف هائی در مورد سوره ی توبه گفت و سپس دوباره خوابيد. ما هم دسته جمعی دعائی خوانديم و بعد از اندک مدتی خوابيديم.
شیراز به مقصد اهواز
13دی ماه 1360 پس از 16 روز اقامت در پادگان شهيد مسگر در شيراز، امروز پس از اتمام کارهای مقدماتی اعزام، درست ساعت 12 ظهر شيراز را به مقصد اهواز ترک کرديم. البته اتوبوس ما ساعت 10:20 پادگان را ترک کرد ولی بنا به کارهائی که داشت سفر ما از ساعت 12شروع شد. حدود ساعت 13:10 بعدازظهر يکی از رستوان های کنار جاده بعضی از بچه ها غذای گرم خوردند. اين که می گويم بعضی، بدان جهت است که نان و خرما همراه داشتيم و تعدادی از افراد، از آن استفاده کردند. بعد از صرف ناهار و در بين راه سهميه پرتقال توزيع شد. در کنارم دوستم حسن مطيع بی سيم چی ديگر گردان نشسته بود. شام را حدود ساعت 18:45 بعد ازظهر در سپاه بهبهان خورديم که آبگوشت خوشمزه ای بود. حدود ساعت 12:30 شب بود که به اهواز رسيديم. خوابگاهی که قرار بود ما در آن جا به طور موقت مستقر شويم به نام خوابگاه گلستان بود. همان طور که نوشتم بعد از پياده شدن از اتوبوس يکی از مسئولين، ما را به قسمت نماز خانه هدايت کرد و بعد از تحويل گرفتن پتو با وجود سرمای بسيار و خستگی ناشی از سفر به خواب رفتيم.
استقرار در خوابگاه
14دی 1360 صبح ساعت 5:30 بيدار شديم. پس از وضو همگی افراد به نماز جماعت ايستاديم که البته پيش نماز آقای صداقت بود. پس از نماز من و حسن به دنبال ساير دوستانم در قسمت های مختلف گشتيم تا بالاخره آن ها را در دو دسته و در دو اتاق جداگانه پيدا کرديم. در اين موقع هنگام صرف صبحانه بود و همگی ما که اکنون به يک اتاق رفته بوديم ناشتائی را پهلوی هم خورديم. پس از صرف صبحانه تمامی افراد گردان را در ميدان صبحگاهی به صف کردند و برادر فياض مسئول خوابگاه پس از عرض خوش آمد سخنانی پيرامون وضع نظافت و اقامت در خوابگاه بيان کرد. سپس تمامی افراد را در گروه های 15 نفری در هر يک از اتاق جايگزين کردند که اين بار نيز خوشبختانه من و دوستانم حسن مطيع _ احد باستان _ سياوش خسروی _ جاويد حسن زاده _ طبا رضا زاده _ جعفر بهره دار _ قاسم نوذری _ بهرام کبيري و رحيم اميدی يک اتاق را تصاحب کرديم. لازم به ذکر است که ليست لوازم و تجهيزات بچه ها را نوشته و به قسمت تدارکات برده اند تا مايحتاج آن ها را تهيه کنند. ناهار را که مرغ سرخ کرده و نان بود در اتاقمان خورديم. از نظر مسئله ی آموزش چون افراد گردان ما اکثراً به جبهه رفته اند، لذا برنامه ی آموزش نظامی نداريم و برادر فياض سفارش کرد که همگی افراد برای خود برنامه های ارشادی و مذهبی پياده کنند.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس