عمليات شهيد محراب
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره به شهادت رسيد.
متن خاطره: عمليات شهيد محراب / دود فضا را فرا گرفته بود
در جبهه ها ديگر عمليات شروع شد ساعت 5 بامداد بود ، با فرياد الله اکبر عمليات شهيد محراب شروع شد. دشمن زبون بی اندازه دست و پا ميزد هنوز تعداد زيادی از آن ها در خواب بودند. دشمن از روبرو 12 تانک داشت. تيربارها کاليبر 50 دائماً کار می کرد. دود حاصل از انفجار فضا را پر کرده بود و فرياد های الله اکبر خمينی رهبر در تمام محيط اطراف می پيچيد. نفرات يکی بعد از ديگری وارد خاکريز می شدند رحمان که تير بار چی بود اولين سنگر تير بار را هدف گرفت. سنگر عراقی ها مثل يک راهرور بود. بيش از 15 نفر در آن بودند و تماماً در حال فرار کشته شدند.
رحمان شهید شد
صداي پازدار عراقی ها به گوش می رسيد دود و خاک زياد بود و درست محيط اطراف را نمی ديدم. بچه ها را هل می دادم به جلو. رسول را ديدم که داد ميزد برو جلو، بروجلو بعد هم گفت: رحمان رفت، خوب متوجه اين حرف نشدم. صداهای حاکی از انفجار باعث می شد تا خوب صدا را نشنوم. مسعود را ديدم که با عجله به طرفم آمد و گفت: نصرالله، رحمان... رحمان شهيد شد. نمی دانم چه حالتی به من دست داده بود هرگز احساس ضعف نکردم.
تمام سنگرها پر بود از عراقی
مشت محکمی به پشت مسعود زدم و گفتم: برو جلو شهيد شد که شهيد شد.. چه اشکال دارد بعد تيری به سر يکی از عراقی ها زدم. يک متر از جا پريد به هوا بعد دستی به سر رحمان کشيدم و بقيه را به جلو هدايت کردم مسير حمله ما سمت چپ از خاکريز عراقی ها درد قافله بود سعيد خودش به سمت راست رفت چون نصف نيروها بايد در سمت راست عمل می کردند. تمام سنگرها پر بود از عراقی... و ما هم در سنگر هايشان بدون وقفه نارنجک می انداختيم...
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس