توبه در خاک های جبهه
دوشنبه, ۱۴ تير ۱۴۰۰ ساعت ۲۳:۵۴
نوید شاهد - شهيد "حسام الدين بهمه ای" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « بارها سر به سجده مي گذارم و دعا می کنم که خدايا قلبم را از نورت روشن و منور بگردان و مرا از گمراهی نجات بده ولی چون...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "حسام الدين بهمه ای" سوم دی ماه 1343 در روستای يحيی آباد شهرستان بيضاء دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلات خود را تا مقطع دوم راهنمایی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی درس را رها کرد و عازم جبهه شد. 18 ماه در مناطق جنگ کردستان گذراند. پس از مرخصی کوتاه مجدد عازم جبهه شد. او سال 1364 به خدمت سربازی رفت و سرانجام 13 تیرسال 1365 به شهادت رسید.
متن خاطره خودنوشت: افسرده و پريشان حال
آري هرروز به ترتيب سپري می شد و قلب من افسرده و پريشان و نگران خيلي خيلي سعي مي کردم بر اعصاب خود مسلط باشم ولی هيچ چيز نمی توانست مرا به آنچه می نگرم باز دارد. بارها خود را به خواندن مجله ـ روزنامه و راديو گوش دادن متوجه می کردم ولي اين ها هم تأثيري بر من نمی گذاشت و من همچنان گرفته و افسرده به چشم می خوردم که بعضی اوقات بچه ها به من مي گفتند نگران نباش يا خودش مي آيد و يا نامه اش. انگار که آنها هم مي دانستند چه بر من مي گذرد و مرا بيشتر و بيشتر افسرده مي کردند در اين گونه موارد خيلي سعي مي کردم به خودم مسلط باشم و بشوم ولي افسوس که خيلي زود همه چيز را از ياد مي بردم و به همان فکري فرو مي رفتم که نبايد بروم .
توبه در خاک های جبهه
بارها سر به سجده مي گذارم و دعا می کنم که خدايا قلبم را از نورت روشن و منور بگردان و مرا از گمراهی نجات بده ولی چون قلب من پاک و عقيده پاکي ندارم خدا هم به من نظري نمي کند آخه حق با باري تعالي است چون من همين که به پشت جبهه مي آيم هيچ چيز را به ياد نمي آورم که توجه کردم و دست به هر کاري ممکن است بزنم ولي به جبهه که پاي مي گذارم توبه مي کنم به هر حال شايد به قول معروف قسمت و تقدير ما چنين است.
الهي ای فروغ هر دو عالم، الهی ای اميد عشق و آدم. الهي اي طبيب هر دو عالم، در ره رحمت بکن رويم تو مفتوح .
لحظه ای خواب در چشمانم نقش نمی بندد
بارها اين آيه را مي خوانم که خداوند مي فرمايد "لا تخف الا بذنبک" که مي گويد مترس جز از گناهانت. باری شب ها که سر بر بالين، بالينی که بيش از دو پتو که يکی زير پا و ديگری زير سر می باشد می گذارم همه در فکر گذشته هستم و لحظه ای خواب در چشمانم نقش نمی بندد همه شب را اين بَر و آن بَر می شوم.
صداهای ترسناک خمپاره کاتيوشا
در سنگر ديده بان می روم و خود را با سر و صداهاي ترسناک خمپاره کاتيوشا 60 ـ توپ تانک و اين قبيل چيزها که عادی شده برايم مشغول می کنم و جهت يابی می کنم برای فردا چون زندگی در جنگ معنی جز اين ندارد بايد فقط با ابزار آلات جنگی خود را مشغول کرد و بس.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما