خاطره روزنوشت شهيد صحرائيان«12»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز وداع با دوستی چون برادر پس از مدت ها و روزها که اين جناب گرفتار یک معافی بود بالاخره معاف شده با من خداحافظی کرد و...» متن کامل قسمت دوازدهم خاطره روزنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

وداع با رفیق

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «صادق صحرائيان» یکم بهمن سال 1341 در خانواده ای مذهبی در شیراز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته مکانیک گذارند. سپس بلافاصله خود را به حوزه نظام وظيفه معرفی و به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان گذراند و پس از آن داوطلبانه عازم جبهه نبرد شد. صادق در گردان 21 حمزه سيدالشهدا تک تيرانداز بود. وی سرانجام 26 اردیبهشت ماه 1361 مقارن با ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: ملاقات با فردی که آشنا نبود

متن خاطره روزنوشت«12»: 

در پادگان که وارد شديم يک دژبان شيرازی را ديدم مثل اين بود که دنيا را به ما داده بودند. وی اسم ما را نوشت برای هر وقت که خواستيم مرخصی بگيريم. پس از سلام و احوالپرسی آمديم آسايشگاه، محسن گفت که ساعت 3 برويم بيمارستان. ساعت 3 با برگه ملاقات محسن زارع رفتيم ملاقاتی. غلام رضا غلامی درون اتاق خويش نبود. سرگردان در اتاق ها را باز می کرديم که وی را با يک حوله و ساک ديدم که از حمام می آيد. گفت بچه ها حمام گرم است بيايد برويد حمام.

ما هم با کمال پررویی به حمام رفته و چه حمام آب گرم و خيلی تميز و خوب، کيف کردم. پس از چندی بيرون آمده و با آنها و هم تختی های غلام گل بازی کرديم و بعد کمی مسخره بازی خداحافظی کردیم. يک کپسول گرفته بودم برای گلو درد. نشان دکتری دادم و گفت که از اين نخور و مرا دارو داد که بهتر شدم. خدا يک آمبولانس رسانيد و با او به نزديکی آسايشگاه رفتیم محسن با سوت چه چه ای به راننده آمبولانس ندا داد و وی خوشحال از او خداحافظی کرديم.

ميدان ارگ

دوشنبه صبح اصغر و محمدعلی از شيراز آمدند و خبر اينکه عباس پوراندی معاف شده است را به من دادند. خيلی خيلی خوشحال شدم و دو نامه يکی از طرف خانواده و ديگری از طرف رحيم به من دادند.
25اسفند ماه 1360 مرخصی گرفتيم همراه هادی و... به شهر و از شهر به تلفنخانه و از آنجا من به پهلوی اصغر رفتم ملاقاتی. پس از چندی محسن يحيی و حسين تهرانی و قاسم و غلام رضا غلامی هم آمدند و بعد مادر اصغر آمد و سلام و احوال پرسی کرديم. پس از چندی خداحافظی کرده در ميدان ارگ يک فال گرفته و بعد در بازار يک عکس جلوی موزه ضرابخانه کرمان برای بيژن گرفتم و بوسيله غلامی به شيراز خواهم فرستاد.

گشت رزمی

دومين صحرا، صبح ساعت 4 بر پازده و ساعت 6:30 به صحرا رفتيم. در صحرا گشتی زدیم که گشتی رزمی و تحقيقی بود. جناب سروان حسين خانی از من سوال کرد ومن خيلی خوب جواب دادم.

وداع با رفیق

فروردین ماه 1361 شنبه امروز وداع با دوستی چون برادر پس از مدت ها و روزها که اين جناب گرفتار یک معافی بود بلاخره معاف شده با من خداحافظی کرد. وداع او برای من خيلی سخت بود جوری که وقتی حرکت کرد اشک در چشمانم نزديک جاری شدن بود. سکوت تمام وجودم را فرا گرفته بود. هادی همچون عباس رفت و دوباره ياری ديگر را از دست دادم. جناب آقای سيد محمد هادی شاه اميران هم برای من همچون برادر بود، مانند جناب آقای عباس پوراندی او هم رفت و ما مانديم. والسلام.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده