گفتگو با معلم شهید آرشام سرایداران؛
شنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۰۶
به مناسبت روز دانش‌آموز به سراغ عبدالله اسدی معلم دانش‌آموز شهید «آرشام سرایداران» می‌رویم. معلمی که این شغل را برای خدمت به آینده‌سازان کشورش انتخاب کرده است. او می‌گوید معلمی به من انرژی مضاعفی می‌دهد. این معلم دلسوز خاطراتی از روزهای تحصیل شهید آرشام سرایداران دارد که در گفتگو با نویدشاهد روایت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد فارس، به مناسبت روز دانش‌آموز به سراغ عبدالله اسدی معلم دانش‌آموز شهید «آرشام سرایداران» می‌رویم. معلمی که این شغل را برای خدمت به آینده‌سازان کشورش انتخاب کرده است. او می‌گوید معلمی به من انرژی مضاعفی می‌دهد. این معلم دلسوز خاطراتی از روزهای تحصیل شهید آرشام سرایداران دارد که در گفتگو با نویدشاهد روایت می‌کند.

بال شهادت، برای پرواز یک دانش‌آموز

معلمی تقدیر الهی

تدریس در آموزش پرورش و به نوعی خدمت به آینده سازان کشورم را از سال 1389 در شهرستان زرقان آغاز کردم. سال1401 از شهرستان زرقان که در مدرسه شهیدمرادی مدیر مدرسه بودم؛ به شیراز انتقالی گرفتم و در ناحیه ۳ آموزش و پرورش تدریس را ادامه دادم.
ماجرای انتقالی بنده به شیراز و ادامه خدمت در ناحیه 3 یک مشیت و تقدیر الهی بود. شاید تقدیر این بود که با حسین فهمیده زمانه‌ی خود آشنا شوم. در ابتدای انتقالی اصرار بر این بود که پست معاون مدرسه را به بنده محول کنند ولی دلم به این‌کار راضی نمی‌شد. بنده کار دفتری را دوست نداشتم و دوست داشتم بین بچه ها باشم. معلمی به من انرژی مضاعفی می دهد.
بر اساس تجربه‌ و ابلاغیه‌ام در پایه چهارم ابتدایی باید این دوره را انتخاب می کردم ولی نمیدانم چرا اصرار بر این داشتم که با تدریس در پایه پنجم ابتدایی موافقت کنند. پس از دو هفته خبر موافقت و صدور ابلاغیه در این پایه ارسال شد.

بال شهادت، برای پرواز یک دانش‌آموز

اولین دیدار با آرشام

در ابتدا باید بگویم، معلم یا دبیر زمانی که وارد کلاس درس می‌شود، در اولین برخورد می‌تواند دانش‌آموزان خود را تا حدودی از لحاظ هوش، استعداد و ادب ارزیابی کند. اولین آشنایی بنده با دانش آموز پایه‌ی پنجم آقا آرشام رقم خورد.
مهر سال 401 و روز اول مدرسه بود. زنگ مدرسه به صدا در آمد. لیست حضور و غیاب را برداشتم و وارد کلاس شدم. همان هیاهوی همیشه مدرسه... . همه بچه‌ها برپا دادند. کلاس به روال همیشه با یک خوش‌آمدگویی شروع شد. زنگ تفریح زده شد. بچه‌ها از کلاس خارج شدند. در حال جمع کردن وسایل‌هایم بودم که، دانش آموزی جلو آمد. کنار میزم ایستاد و گفت: «استاد، من آرشام سِرایداران هستم. سال قبل (چهارم) نماینده کلاس بودم. همه بچه‌ها از سال قبل در این کلاس بوده‌اند و همدیگر را خوب می‌شناسیم؛ اگر لازم باشد به شما کمک کنم.» لبخندی روی لبانم نشست. طرز ایستادن ادب و نزاکت و حتی جمله بندی‌اش متفاوت بود. جالب بود که مرا استاد صدا می‌زد. گفتم: پسرم ممنونم از درک و فهم بالای شما، سر فرصت حتما در این مورد باهم صحبت می‌کنیم.»

بال شهادت، برای پرواز یک دانش‌آموز

ممتاز در اخلاق و مرام

آرشام در «درس، اخلاق و مرام» ممتاز کلاس بود. نجابت، پختگی، مسئولیت پذیر بودن و درک و فهم بالا، او را خاص کرده بود. آرشام گلی بود که گلچین شد.
مدتی پس از شهادت آرشام، کارنامه‌های نوبت اول را چاپ کردند و به معلمین دادند. کارنامه‌ها را برداشتم و نمرات بچه‌ها را نگاه می‌کردم که به کارنامه آرشام رسیدم. بغضی گلویم را گرفت. برای پروازت زود بود ولی قطعا تو برگزیده‌ شدی، تا جهانی را با شهادتت به لرزه درآوری... آن کارنامه را به یادگار نزد خود نگه داشتم. البته یادگاری از نوجوان شهیدمان زیاد دارم. صدای زیبایش به هنگام روخوانی درس و... .
لبخندی که در ذهنم ماندگار شد.

بال پرواز برای یک دانش‌آموز

چهارشنبه 4 آبان ماه بود. آرشام پس از دو روز غیبت به مدرسه آمد. علت غیبتش را می دانستم. (آنفولانزا گرفته بود.) زنگ کلاس زده شد. همه دانش‌آموزان سر کلاس حاضر شدند. آن ساعت فارسی داشتیم. در حین درس دادن و قدم زدن در کلاس، کتاب آرشام توجه‌ام را جلب کرد. به او گفتم: آرشام جان چرا کتابت خط خطی است؟ گفت: برادر کوچکم آرتین آن را خط خطی کرده است. گفتم: پسرم مراقب تمیزی دفتر و کتابت باش.
زنگ تفریح به صدا در آمد. در که باز شد خانم اسماعیلی (مادر آرشام) را با آرتین دیدم. گویا آمده بود تا برای عروسی دخترش چند روزی برای آرشام مرخصی بگیرد. آرشام به بچه‌ها گفته بود که عروسی خواهرم در پیش است و روز جمعه به تهران می‌رویم. خیلی خوشحال بود. به احترام خانم اسماعیلی از جای برخاستم؛ سلام کردم و گفتم: «خانم سَرایداران درود بر شرف شما که چنین پسری را تربیت کرده‌اید. آرشام از نظر درس و اخلاق یکی از بهترین دانش‌آموزان کلاس است.» خانم اسماعیلی جریان ازدواج دخترش را عنوان کرد و گفت آرشام چند روزی نمی‌تواند به مدرسه بیاید. آرشام نگاهی به من کرد و گفت: «آقا اجازه هست برم؟ گفتم: آره پسرم اجازه هست، تو دانش آموز فهیم و باهوشی هستی دَرست را بدون تذکر دادن می‌خوانی. خیلی خوشحالم که امسال چنین دانش‌آموز باهوشی دارم.» آرشام با لبخندی نگاهم کرد. لبخند آن روز آرشام در ذهنم ثبت شد و هیچگاه از یاد نمی‌رود. آرشام مرا یاد پسر 9 ساله‌ام می‌انداخت. حس و علاقه‌ام به آرشام و بچه‌های کلاس یک حس پدرانه بود.
پس از آن رو به آرتین کردم دستی بر سرش کشیدم و گفتم: عمو جان کتاب داداش رو خط خطی نکن. اینطوری نمی تونه درس بخونه ها... باشه؟ . با یک مکثی گفت: باشه.

بال شهادت، برای پرواز یک دانش‌آموز

جای خالی آرشام پر شد از شاخه‌های گل

روز چهارشنبه چهارم آبان ماه، پس از مدرسه به خانه رفتم. خانه ما در زرقان است. لیست اسامی بچه‌ها را نیز همراه خود به خانه بردم. در این مدت گاها اسامی بچه‌های کلاس را برای همسرم می‌خواندم. پس از نماز مغرب و عشاء خبر تیراندازی در حرم را از طریق تلویزیون شنیدم. خبر ناگواری بود. پس از دقایقی اسامی در تلویزیون زیرنویس شد. همسرم با اضطراب مرا صدا زد و گفت: یکی از دانش‌آموزانت در این حادثه بوده؟! گفتم: نه چنین چیزی امکان نداره... نزدیک تلویزیون شدم نام آرشام را که دیدم دستم را روی سرم گذاشتم باورم نمی شد. آره آرشام سرایداران بود.
چند روز بعد به مدرسه رفتم. همه‌ی بچه‌ها گریه می‌کردند. شهادت آرشام ضربه‌ی روحی شدیدی به بچه‌ها وارد کرده بود. دانش‌آموز باهوشم اکنون جایش میان بچه‌ها خالی بود. جای خالی آرشام را با شاخه‌های گل پُر کردیم.
بچه‌ها پس از 40 روز کمی به حالت عادی خود برگشتند. اردیبهشت 402 روز آخر مدرسه همه‌ی بچه‌ها در کلاس نشستند. عکس آرشام را روی نمیکت خالی‌اش گذاشتم و رو به بچه‌ها گفتم: «بچه‌ها این دنیا ارزش ناراحت کردن و دل شکستن کسی را ندارد. ببینید آرشام روز اول مدرسه روی این نیمکت در کنار شما بود ولی الان که سال تحصیلی تمام می‌شود در بین ما نیست. پس همه درس بگیریم که دنیا در حال گذر است با همه خوب باشید و خوبی کنید.»

کلام آخر: ما ترک‌ها اعتقاد داریم که خون و آه مظلوم بر زمین نمی‌ماند، مطمئن هستم که خون گرم آرشام گریبان عاملینش را خواهد گرفت.

در ادامه این گفتگو همکلام می‌شویم با مسعود معصومی مدیر مدرسه شهدای شوش.

بال شهادت، برای پرواز یک دانش‌آموز

پسری باهوش در مدرسه شوش

تابستان سال ۱۴۰۰ بود. آرشام همراه با پدر و مادر برای ثبت نام به دفتر مدرسه آمدند. آقای سَرایداران انسانی وارسته، بسیار متین و باادب بود. به او گفتم: جناب سَرایداران بنده چندسالی است که در این مدرسه خدمت میکنم، فامیلی شما را تاکنون نشنیده‌ام. شما اصالتا اهل کجا هستید؟ گفت: بنده اصالتا شیرازی هستم. سالهاست در نیروی دریایی ارتش شهرستان بندرعباس خدمت کردم و اکنون بازنشسته شدم. در دوران خدمتم همراه با خانواده در بندرعباس زندگی می‌کردیم. اکنون به زادگاه خود برگشته‌ام.
نام آرشام را نوشتم. حق بیمه را پرداخت کردند و در ادامه داوطلبانه سهم مشارکت در مدرسه را چند برابر از مبلغ ذکر شده پرداخت کرد.
کلاس به خاطر شیوع ویروس کرونا به صورت مجازی شروع شد. آن ایام مرتب وضعیت درسی دانش‌آموزان را از معلمین رصد می‌کردم. معلم آرشام همیشه از او تعریف می‌کرد. می‌گفت: این پسر هوش فوق‌العاده‌ای دارد و در درس به بچه‌ها کمک می‌کند و به گونه‌ای دست راست من محسوب می‌شود. فروردین ماه که مدارس حضوری شد، به عینه این مسئله را دیدم. به محض اتمام کلاس آرشام به معلم خود کمک می‌کرد و وسایل‌هایش را به دفتر می‌آورد.

عکس یادگاری در مدرسه

یک ماه بعد که مقارن بود با 27 اردیبهشت 1401و روز آخر مدرسه. بچه‌ها همه دور هم جمع شده بودند تا عکس یادگاری بگیرند. به جمع آنها پیوستم و عکسی را به یادگار ثبت شد. چند دقیقه بعد آرشام با آن چهره‌ی معصوم و زیبایش کنارم آمد و گفت: «آقا مدیر من شما را خیلی دوست دارم، شما انسان خیلی خوبی هستید.» لبخند زدم، دستی روی سرش کشیدم و گفتم: ممنونم پسرم.

 

بال شهادت، برای پرواز یک دانش‌آموز

پاداش 32 سال خدمت

صبح روز چهارشنبه 4 آبان ماه، خانم اسماعیلی (مادر آرشام) همراه با فرزند کوچکش آرتین حدود ساعت ۱۰ به مدرسه آمدند. آرتین شیطنت و خوش زبانی همیشگی را داشت. وارد دفتر مدرسه شدند. آرشام آنفولانزا گرفته بود و دو روز (دوشنبه و سه‌شنبه) به مدرسه نیامده بود. خانم اسماعیلی گواهی پزشک را به دفتر آمورد و تحویلم داد.
مادر آرشام حدود ۲۰ دقیقه پشت درب کلاس ایستاد تا زنگ تفریح به صدا درآمد. بعضی از خانواده‌ها گاها بدون هماهنگی وارد کلاس می‌شوند و نظم کلاس برهم می خورد. ولی ایشان تا اتمام کلاس ایستادند.
عصر همان روز خبر شهادت را شنیدم. خیلی ناراحت شدم. روز بعد با معلمین و مسئولین آموزش پرورش به منزل ایشان رفتیم. روز شنبه نیز همراه با معلمین، دانش‌آموزان و اولیاء در تشییع این شهدای عزیز شرکت کردیم.
پس از شهادت آرشام؛ در جمع معلمین گفتم که آرشام دانش‌آموزی مودب، مهربان و باهوش بود. او لیاقت شهادت در مکانی مقدس را داشت. او رفت تا برای دانش آموزان و حتی معلمین الگو باشد.
گاهی به این فکر فرو می‌روم که شاید خداوند تبارک تعالی، پاداش 32 سال خدمت در مناطق محروم را با مدیر و معلم آرشام بودن به بنده ارزانی داشت.

انتهای متن/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده