خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت دوم
شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «من دنبال کسی می‌گشتم؛ برادرم را می‌گويم، در مقر نتوانسته بودم او را پيدا کنم، وقتی از مقر به طرف جاده کربلا(جبهه کوشک می‌آمديم) من او را در جايی که پيراهن سفيد به تن و چفيه قرمزی دور گردن داشت...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

به دنبال برادرم در خط مقدم

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «حمزه قربان» یکم خرداد سال 1344 در دهرم شهرستان فراشبند ديده به جهان گشود. او کودکی تیزهوش بود از این رو در سن 5 سالگی به مدرسه رفت و در تمام دوران ابتدایی رتبه اول را کسب کرد. وی برای ادامه تحصيل به فيروزآباد رفت. حمزه با اوج گرفتن انقلاب اسلامی فعاليت‌های چشم گيری در به ثمر رسيدن انقلاب انجام داد. سال 1358 در دبيرستان قاموس فيروزآباد در رشته اقتصاد مشغول تحصيل شد. در ایام جنگ تحمیلی به جبهه رفت. وی سرانجام 23 تیر سال 1361 برابر با 22 ماه مبارک رمضان و در عمليات رمضان در شلمچه به شهادت رسيد. پیکر پاکش در گلزار شهدای دهرم به خاک سپرده شد.

خاطره خودنوشت شهید حمزه قربان قسمت دوم :

در اين فاصله نه يک کوه، نه يک تپه و... به چشم نمی‌خورد و همه بيابان و دشت بود؛ جاده آسفالتی اهواز را به خرمشهر وصل می‌کرد و در قسمتی از جاده راهی منشعب می‌شد که به جبهه مورد نظر ما یعنی جايی که تيپ امام سجاد در آن‌جا بود منتهی می‌شد اين راه انشعابی هم خاک بود.

وقتی به مقر تيپ رسيديم، گرد و خاک امکان حرف زدن و نفس کشيدن را هم سلب کرده بود؛ در مقر چندين چادر به چشم می‌خورد. به محض پياده شدن بچه‌ها به استقبال ما آمدند.

لحظاتی چند گذشت که سر و کله تویتاهای استتار شده پيدا شد. گروهان يک و دو و در پايان هم گروهان ما سوار شدند و به خط مقدم رسيديم يعنی آخرين خاکريزی که نيروهای ايرانی را در پشت خود جای داده بود.

اما من دنبال کسی می‌گشتم؛ برادرم را می‌گويم، در مقر نتوانسته بودم او را پيدا کنم، وقتی از مقر به طرف جاده کربلا(جبهه کوشک می‌آمديم) من او را در جايی که پيراهن سفيد به تن و چفيه قرمزی دور گردن داشت در يک ریو ارتشی ديدم؛ ولی او نتوانست مرا ببيند و پيدا بود که او هم از آمدن من خبردار شده و با چشمانش مرا جستجو می‌کرد ولی ديد يا نديد خدا می‌داند.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده