دل سید منصور با جبهه بود
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، در دل کوچههای خاطره، هنوز صدای گامهای نوجوانانی به گوش میرسد که سنگر را به آسایش، و شهادت را به شهرت ترجیح دادند. شهید «منصور حسنی» یکی از همان فرزندان فداکاری است که در روزهای دفاع مقدس، با دلی آکنده از ایمان و غیرت، راه جبهه را در پیش گرفت و جانش را تقدیم امنیت و استقلال کشور کرد.او با وجود قبولی در ارتش، مسیر دیگری را برگزید؛ مسیری که پایانش آرام گرفتن در خاک شلمچه و جاودانه شدن در یاد ملت ایران بود.
گفتوگوی پیشرو، روایت صمیمانهای از زبان «احمد حسنی» پدر این شهید بزرگوار است که تقدیم مخاطبان می شود.
لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید و از تولد شهید برایمان بگویید.
بنده در سال ۱۳۳۶ ازدواج کردم و در سال ۱۳۳۸ وارد نیروی انتظامی شدم. منصور، فرزند دوم من بود و در سال ۱۳۴۱ در شهرستان اسلامآباد غرب به دنیا آمد. دوران راهنمایی را در همدان گذراند و برای دبیرستان به کرمانشاه آمدیم. در سال ۱۳۶۱ موفق به اخذ دیپلم شد.
شخصیت و خصوصیات اخلاقی ایشان چگونه بود؟
بسیار مؤدب، مهربان و اهل نماز بود. همیشه به بچههای کوچکتر از خودش محبت میکرد و در کارهای خانه نیز کمک میداد. در دوران مدرسه، حتی قبل از رفتن به جبهه، طوری رفتار میکرد که انگار مجروح جنگ است؛ میگفت: «جبهه رفتم و مجروح شدم». دلش با جبهه بود.
چگونه به جبهه اعزام شد؟
در ارتش جمهوری اسلامی قبول شده بود، اما گفت: نمیخواهم استخدام شوم، باید به جبهه بروم که به لشکر ۲۱ حمزه در پادگان لویزان اعزام شد. بعد از دو ماه، گفتند که 80 نفر با شرایط مدرک دیپلمه برای منطقه شلمچه میخواهند. داوطلب شد و با قطار به منطقه اعزام شد.
در نامههایش برایمان نوشته بود که در یک کیلومتری پتروشیمی بصره هست و دلگرمی میداد که «انشاءالله پیروز میشویم».
چه زمانی از شهادتش مطلع شدید؟
چهار ماه بعد از اعزام، شخصی برای یافتن نشانیمان آمد و خبر شهادتش را آورد. بیست روز قبل از این اتفاق، دلشوره عجیبی داشتم. انگار به من الهام شده بود که فرزندم شهید میشود. وقتی شهید اشرفی اصفهانی را به شهادت رساندند، صبح همان روز کسی آمد و گفت که منصور در شلمچه تیر خورده است.
چه پیامی برای مردم و نسل جوان دارید؟
منصور همیشه میگفت: «اگر ما نرویم، چه کسی از کشور دفاع کند؟» با اینکه داغ بزرگی بود اما افتخار میکنم که فرزندم در راه خدا و دفاع از میهن شهید شد. خدا به من عزت داد. دعا میکنم دشمنان این انقلاب از بین بروند و سایه مقام معظم رهبری مستدام باشد.
در ادامه متن نامهای را که از جبهه برایمان فرستاده بود را تقدیمتان می کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور محترم پدر و مادر عزیزم، و برادران و خواهر گرامیام پس از عرض سلام از راه دور، از درگاه خداوند متعال سعادت، سلامت و خوشبختی شما را خواهانم و امیدوارم همگی خوش و خرم باشید. اگر از احوالات اینجانب جویا باشید، الحمدلله حالم خوب و سرحال است.
همان روز چهارشنبه که با شما خداحافظی کردم، به تهران آمدم. روز پنجشنبه را در تهران گذراندیم و در پادگان افسریه مستقر شدیم. در همان روز، ۳۵۰ نفر از سربازان به سمت محل لشکر در اهواز اعزام شدند. با قطار درجه یک اکسپرس حرکت کردیم. ساعت ۶:۳۰ عصر بلیط داشتیم، وسایل را جمع کرده و در سالن سینمای پادگان حاضر شدیم. پس از خواندن اسامی، ما را سوار اتوبوس کردند و حدود یک ساعت بعد به راهآهن رسیدیم. وسایل را داخل قطار گذاشتیم و سپس خودمان نیز سوار شدیم. قطار رأس ساعت ۷ شب حرکت کرد و ساعت ۳ بعد از ظهر روز بعد به اهواز رسیدیم. هوا بسیار گرم بود. از آنجا با ماشین به سمت آبادان حرکت کردیم و پس از طی ۱۱۰ کیلومتر، به محل جایگزینی لشکر ۲۱ حمزه رسیدیم. شب را در آنجا گذراندیم. روز بعد، ما را تقسیم کردند و اکنون بنده در تیپ ۳، گردان ۱۷۱، گروهان ۳، دسته ۱ مشغول خدمت هستم.
اکنون که این نامه را مینویسم، در داخل یک سنگر محکم هستم و جایم مناسب و خوب است. دو تیپ دیگر در حال استراحت هستند و ما در حال آمادهباش رزمی هستیم.
اکنون در منطقهای میان جاده خرمشهر-بصره مستقر هستیم و تا بصره حدود ۴ کیلومتر فاصله داریم. خرمشهر حدود ۲ کیلومتر پایینتر از موقعیت ما قرار دارد و ما در نزدیکی پتروشیمی بصره هستیم. صبحها به کارهای نظامی میپردازیم و عصرها در سنگر استراحت میکنیم. شبها دو ساعت نگهبانی میدهیم. تا خرمشهر تنها ۵ دقیقه، و تا آبادان حدود ۲۰ دقیقه فاصله داریم. به امید خدا، حدود ۲۷ روز دیگر به خانه بازمیگردم. امروز تاریخ 23 شهریور 1361 است. گروهان ما در نخلستانهای شلمچه مستقر است و محلمان دور از دید دشمن میباشد. گردان هم کمی بالاتر از گروهان قرار دارد.اگر خواستید برایم نامه بفرستید، به این آدرس ارسال نمایید: آبادان، صندوق پستی ۲۰۰۰، فرعی ۱۱، ارسالی از جبهه آبادان، تیپ ۳ پیاده، گردان ۱۷۱، گروهان ۳ با آرزوی دیدار مجدد و دعای خیر برای همگی شما.
انتهای پیام/