- خاطرات شهدا

navideshahed.com

آخرین یادداشت شهید که جاودانه شد

آخرین یادداشت شهید که جاودانه شد

برادر شهيد «احمد خوشبخت» در خاطره ای می‌گوید: «دوران کودکی و نوجوانی پا به پای هم بودیم. همه مردم روستا احمد را به مرام و شجاعتش می‌شناختند. روزها گذشت و به 18 سالگی رسید. برای خدمت سربازی نام‌نویسی کرد و به خدمت رفت و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
از مدرسه ذوالقدر تا خط مقدم

از مدرسه ذوالقدر تا خط مقدم

شهيد «احمد خوشبخت» شهریور سال 1340 به دنیا آمد. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل به فسا رفت. دوران دبیرستان را در مدرسه ذوالقدر در رشته انسانی پشت سرگذاشت و...» متن کامل زندگی این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
نوجوانی بی باک در  قلب دشمن

نوجوانی بی باک در قلب دشمن

یکی از همرزمان شهید «صفر اسکندری» در خاطره‌ای می‌گوید: «عملیات در جنوب جزیره‌ی مجنون در جریان بود. منطقه‌ای سخت، زیر سلطه‌ی دشمن. از سه طرف در تیررس بعثی‌ها بودیم و هر حرکت ما زیر نظرشان بود. در آن شرایط، سنگر ما چیزی نبود جز یک کانال کم‌عمق، به زحمت یک متر. آنقدر تنگ که حتی نمازمان را هم نشسته می‌خواندیم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
دانشگاهی در دل جبهه

دانشگاهی در دل جبهه

شهید «صفر اسکندری» نهم مرداد سال ۱۳۴۸ در روستای صدرآباد کربال بخش زرقان دیده به جهان گشود. «روز‌های کودکی را طی کرد و هفت سالگی به مدرسه رفت. خانواده این شهید بزرگوار در خاطره‌ای می‌گویند: «یک روز از مدرسه به خانه آمد و دوباره شروع کرد به اصرار کردن که می‌خواهم به جبهه بروم...» متن کامل زندگی این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
فرود تکه‌ای از آسمان در ماه شعبان

فرود تکه‌ای از آسمان در ماه شعبان

براساس خاطراتی از زمان تولد شهید عبدالعلی ناظم‌پور، چنین نقل می‌شود که: «ماه شعبان داشت کم کم می‌رسید. اما «عذرا خانم» کمی دل نگران بود. او به مسافر کوچولویی که در راه داشت فکر می‌کرد و دلهره داشت که نکند...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
در انتظار دیدار با سیدی مهربان

در انتظار دیدار با سیدی مهربان

در خاطره‌ای از شهید «عبدالعلی ناظم پور» نقل شده است: «مزه ی زیارت حضرت معصومه مثل عسل شیرین و دلچسب بود گاهی برای لحظاتی چشمش را میبست و به شیرینی آن فکر می‌کرد و در همان حال دنبال آن نشانی می‌گشت... خبر دادند که پسرکی با شما کار دارد آقا اجازه داد و علی با سلام علیکی داخل شد...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.