قسمت سوم خاطرات شهید «حسین نوچهناسار»
خواهر شهید «حسین نوچهناسار» نقل میکند: «آمدم کنارش. چشمانش نیمهباز بود. دستم را روی پیشانیاش کشیدم و موهایش را نوازش کردم. گفتم: داداشجان! چقدر شبیه شهدا شدی؟ بلافاصله ازجا بلند شد و گفت: قربون آبجیام برم. خدا از دهنت بشنوه! نمیدونی چه کیفی داره شهادت!»
کد خبر: ۵۷۱۹۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
شاگرد شهید «سید کاظم موسوی» نقل میکند: «دو صفت برجستهاش؛ یکی تقوا و دیگری حسن خلق بود. با حسن خلقش همه را جذب میکرد. در مدرسه علوی معلم زیاد بود؛ ولی زنگ تفریح داخل حیاط مدرسه بچهها دور او جمع میشدند.»
کد خبر: ۵۷۱۸۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین نوچهناسار»
مادر شهید «حسین نوچهناسار» نقل میکند: «مرا بوسید و به طرف در رفت. خواستم برای بدرقه تا پای ماشین بروم که مانع شد. طبق معمول خواستم از زیر قرآن ردّش کنم. قرآن را گرفت، بوسید و به من برگرداند. همیشه میگفت: اسمم رو حسین گذاشتین، مسئولیتم سنگینتر شده.»
کد خبر: ۵۷۱۸۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین نوچهناسار»
مادر شهید «حسین نوچهناسار» نقل میکند: «به امام عرض کردم: این حسین ما خیلی آرزوی دیدار شما رو داشت. کار خوبی کردین که به خونه ما اومدین. امام با لبخندی فرمود: من هم ایشون رو خیلی دوست دارم. به همین خاطر الان اینجا هستم.»
کد خبر: ۵۷۱۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
قسمت چهارم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
مادر شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «خواب دیدم سمنان در خانه خودم هستم. امام خمینی(ره) آمد و مرا با نام میخواند و از من دلجویی میکرد. با خودم گفتم: امام من رو از کجا میشناسه؟ در همین حال دیدم سری نورانی بین زمین و آسمان است.»
کد خبر: ۵۷۱۴۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
قسمت سوم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
برادر شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «بارها میگفت: دوری از امام خمینی، دوری از امام زمانه و دوری از امام زمان، دوری از اسلامه.»
کد خبر: ۵۷۱۴۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
قسمت دوم خاطرات شهید «مسعود شحنه»
مادر شهید «مسعود شحنه» نقل میکند: «گفت: مادر! اگر قراره برم توی همون راهی که داداش مجید رفت، پس لباسهاش رو بده بپوشم! لباس مجید و کولهپشتی او را گرفت. مسعود، مجید دیگری شد.»
کد خبر: ۵۷۱۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
قسمت نخست خاطرات شهید «مسعود شحنه»
مادر شهید «مسعود شحنه» نقل میکند: «گفت: چند تا سیب انداختن توی بشکه آب تا وقتی من میرم آب بیارم، وسوسه بشم و اونا رو بخورم، اما نخوردم. گفتم: چرا مادرجان؟ تو که هنوز به سن تکلیف نرسیدی که روزه بگیری! گفت: مادر! هوس کردم بخورم. ولی به یاد میوه بهشتی که افتادم، به هوای نفس خودم جواب ندادم.»
کد خبر: ۵۷۱۳۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۰
قسمت سوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
فرزند شهید «عطاءالله ریاضی» نقل میکند: «خانواده دوستیاش توی فامیل مثالزدنی بود. دلش نمیآمد کسی به ما، تو بگوید. میگفت: هرچه میخواهید به من بگویید، اما یکی یهدونه بابا رو دعوا نکنید!»
کد خبر: ۵۷۰۷۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۱
پدر شهید «محسن پهلوان» نقل میکند: «با اصرار فراوان همراه ما راه افتاد. در بهشت زهرا(س) با تلاش زیاد خودش را به جایگاه سخنرانی امام رساند. از نزدیک امام خمینی را دید. وقتی برگشت، گفت: آخر به آرزوم رسیدم و امام رو از نزدیک دیدم.»
کد خبر: ۵۷۰۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰
دوست شهید «محمدعلی قدس» نقل میکند: «نزدیک مسجد محل که رسیدم، حجلهای توجهم را جلب کرد. با خودم گفتم: این دفعه این آدم خوششانس کیه که شهادت نصیبش شد؟ جلوتر رفتم. عکس محمدعلی بود.»
کد خبر: ۵۷۰۲۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲
پدر شهید «عبدالرضا مرامی» نقل میکند: «از دوستانش پرسیدم: کجا به سلامتی؟ گفتند: امروز نوبت چند نفر دیگه از خانواده شهداست؛ باید به اونها سر بزنیم. خندیدم و گفتم: کمی هم به فکر ما باشین! کی به ما سر میزنه؟ عبدالرضا گفت: قربونتون برم! هر چیزی به وقتش!»
کد خبر: ۵۷۰۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲
به مناسبت سالگرد شهادت شهید «رمضان نجار»، تصاویر این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۷۰۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲
قسمت دوم خاطرات شهید «رمضان نجار»
خواهر شهید «رمضان نجار» نقل میکند: «رمضان، کمیل را دوست داشت و دعای کمیل را دوستتر. از جبهه و شبهای آن، فقط از شبهای جمعه و دعای کمیلش میگفت. دلش با علی(ع) و یارانش، چون کمیل الفت دیرینه داشت.»
کد خبر: ۵۷۰۰۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
مادر شهید «فتحالله نوروزی» نقل میکند: «زمانی که باردار بودم، دوست داشتم فرزندم پسر باشد. نذر کردم خداوند پسری به من عطا کند تا در راه او قدم بردارد و سرباز امام زمان(عج) شود.»
کد خبر: ۵۶۹۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
خواهر شهید «محمدحسین بنیاسدی» نقل میکند: «گفتم: داداش که شهید شد، بابا دست تنها شد، اگه میشه برای یک مدتی نرو تا به بابا سخت نگذره. گفت: او یک وظیفهای داشته و ما هم وظیفهای داریم. خدای بابا هم بزرگه.»
کد خبر: ۵۶۹۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۸
خواهر شهید «محمدتقی اعرابیان» نقل میکند: «مادرم با نقل و شیرینی آمد. سرش میریخت و میگفت: خدا رو شکر! خدا داد و خدا گرفت. اشک میریختم و به این پیرزن و پیرمرد نگاه میکردم. توی دل گفتم: یا امام زمان! سرباز تو بود، سپردمش به خودت.»
کد خبر: ۵۶۹۲۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۷
خانواده شهید نقل میکنند: «از خصوصیات محمدرضا صداقت و راستگوییاش بود. آقای رشیدی از همکاران محمدرضا به ما گفت: محمدرضا به مسجد میآید و خالصانه نماز میخواند و گریه میکند.»
کد خبر: ۵۶۸۲۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
قسمت دوم خاطرات شهید «علیاکبر برهانی»
مادر شهید «علیاکبر برهانی» نقل میکند: «دیدار آخر را از من دریغ نکرد. از پیشانی به بالا، سرش متلاشی شده بود. آخرین بوسه را بر گونههایش زدم و گفتم: دیدارمون به قیامت.»
کد خبر: ۵۶۸۲۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
قسمت چهارم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
شهید «علیاکبر ابراهیمی» در خاطراتش مینویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دلها موج میزد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمیشد.»
کد خبر: ۵۶۷۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸