به نقل از مادر شهید
او بسیار مردم دار و با خدا بود. دوتا از پسرهایم در سپاه کار می کردند. به آنها گفتم: می شود یک زیلو بخرید بیاورید تا در حیاط پهن کنم. دیگر نمی توانم این قالی سنگین را هر روز عصر ببرم بیرون و بیاورم تو. خدابخش گفت:((بله ولی به یک شرط این کار را می کنم اگر این قالی را می دهی ببرم به یک فقیری بدهم برایت زیلو می خرم.

 

 

گرفتن دیپلم

 

اول جنگ بود.سید خدابخش هنوز دیپلمش را نگرفته بود.

گفتم:تو نمی خواهی دیپلمت را بگیری؟ آدم جنگ هم که باشد باید دیپلم داشته باشد.

خدابخش گفت:((خیالت راحت باشد.من دیپلمم را می گیرم.)) کتابها را برداشت و با خودش به جبهه برد.همان جا خواند و دیپلمش را گرفت

.

کمک به همسایه

خدابخش خیلی مهربان بود و با همه خوب بود با پدر،مادر،برادر،با همسایه ها و...

هر وقت که می دید همسایه ای کاری برایش پیش آمده بدون وقفه به سراغش می رفت.کارش را انجام می داد. اگر همسایه ای شیرش خراب شده فورا آنرا تهیه و تعمیر می کرد. هر بار همسایه ای برقش دچار مشکل می شد سریع می رفت ودرست می کرد.

یکی از همسایه ها می گوید: هنوز به لامپ هایی که شهید خدابخش وصل کرده دست نزده ام.می گویم چون خدابخش آنها را درست کرده و دستش به آنها خورده باید همانطور بماند.هر روز با دیدن لامپها یادی از او می کنم وبه روحش صلوات می فرستم

علاقه به همسر

همسرش را بسیار دوست می داشت با همسرش می رفت به دشت و صحرا برای قدم زدن و گشتن. از همسرش عکس می گرفت .من گفتم: چرا همسرت را اینقدر لوس می کنی؟

برادرت غلام هم زن گرفته ولی برخورد تو را ندارد. خدابخش می گفت:((پسر تو حال ندارد با همسرش حرف بزند)) ،

به همسرش می گفت: ((بعضی موقع ها من با تو تند برخورد می کنم ولی تو چیزی به دل نگیر وفکر نکن که من از دست تو دلخور هستم.من می خواهم نگویند چقدر زن دوست است و چشممان بزنند.))

 

منبع: مرکز اسناد ایثارگران فارس



 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده