خاطره ای از شهيد "حسين دريابار"؛
همرزم شهيد "حسين دريابار" در خاطره ای می گوید: ...دیگر توانی در بدن ما باقی نمانده بود. به اولین سنگر که رسیدیم، یا الله ای گفتیم و هر دو در جایی خالی خوابیدیم. سنگر روشن شده بود...
سنگری مملو از فرشتگان خدا

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "حسين دريابار" در هفتم خرداد ماه 1334 در روستاي عباس آباد ده بيد از پدر و مادري بي سواد و اما مومن و متعهد به اسلام چشم به جهان گشود. سن هفت ساله که بود راهی مدرسه شد. پس از اتمام دوران ابتدایی از روستا به مرودشت آمدند . او همگام با کار و تلاش به درس خود ادامه داد تا سرانجام در سال 1355 _ 56 ديپلم نظام طبيعي را اخذ کرد. در کارهاي ساختماني مشغول به کار شد.
 حسین در سال 1360 به خدمت سربازی رفت و از این طریق راهی جبهه شد. پس از اتمام دوران سربازی عضو سپاه پاسدارن شد او در رشته معماری تخصص زيادي داشتند از این رو در واحد مهندسی لشکر 19 فجر ماموريت يافت و حدود 5 سال در اين واحد مشغول به خدمت شد.
حسین هرگاه که می خواست به جبهه برود استخاره می گرفت تا ببیند شهید می شود یا نه! آخرین بار بر خلاف دفعات قبل با تمام دوستان آشنايان خداحافظي کرد و در سوم مهر ماه 1365 راهی جبهه شد. وی سرانجام در 7 بهمن 1365 در عمليات کربلاي 5 پس از پنج سال مجاهدت به شهادت رسید.


متن خاطره:
به اتفاق حسین به عمق مواضع دشمن نفوذ کرده بودیم. سرگرم کار خودمان بودیم که دشمن متوجه ما شد و شروع کرد به سمت ما آتش ریختن. با تمام توان شروع کردیم به دویدن، گلوله های سرخ و آتشین بود که از اطراف ما می گذشت. به خط خودی که رسیدیم، دیگر توانی در بدن ما باقی نمانده بود. به اولین سنگر که رسیدیم، یا الله ای گفتیم و هر دو در جایی خالی خوابیدیم.
سنگر روشن شده بود، دیدم ملائکه اطراف حسین جمع شده و او را با احترام به سمت آسمان، به سوی بهشت می برند.
از خواب پریدم. حسین هم از خواب پرید بود. نور خورشید داخل سنگر می تابید. با تعجب دیدم، شب را در سنگر شهدا خوابیده ایم. سنگر مملو بود از پیکر شهدا و کف سنگر هم با خون دلمه بسته فرش شده بود. حسین تعریف می کرد: در خواب دیدم تو از قافله ای که به سمت بهشت می رفت جا ماندی!
حسین رفت و من هنوز که هنوز است مانده ام.

انتهای متن/
منبع: كتاب راز یک پروانه
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده