خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (52)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «فرمانده ارتشی ها در گروه بود و می خواستند او را با نارنجک بکشند. يک مرتبه يک سرباز با لگد محکمی زير دست بعثی زد. نتيجه اين شد که بيش از یک هزار نفر از آنان کشته و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

معجزه و درِ رحمت الهی به روی رزمندگان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.

بیشتر بخوانید...

متن خاطره خودنوشت: سنگری در ده متری خاکریز

بی چاره ها اصلاً نمی توانستند، بچه های ما را بکشند. يکی می گفت تفنگ روی سينه ما گذاشته بودند ولی جرئت اينکه ماشه را بکشند نداشتند. همه آن ها لباس سپاه پوشيده بودند. برادری می گفت ما يک تفنگ داشتيم من خشاب پر می کردم و برادر ديگرم به عراقی ها می زد. اينقدر اين ها بی چاره و بی فکر بوده اند که ده متری خاکريز شروع می کنند به سنگر کندن فکر نمی کردند که ما بالا تريم و آن ها را بالاخره می کشيم.

معجزه و درِ رحمت الهی به روی رزمندگان

فرمانده ارتشی ها در گروه بود و می خواستند او را با نارنجک بکشند. يک مرتبه يک سرباز با لگد محکمی زير دست بعثی زد و بعد هم آن ها را به رگبار بستند. نتيجه اين شد که بيش از یک هزار نفر از آنان کشته و زخمی شدند. به وسيله تعداد 50 الی 70 نفر نيرو تلفات ما تنها شش نفر شهيد بود. و اين معجزه ای بود که خداوند به وسيله آن درِ رحمت خود را بر ما وسيعتر باز کرد.

خمپاره صد و بيست از طرف ستون پنجم

فردای آن شب با توجه به اينکه خمپاره دشمن به ما نمی رسيد ولی دائم خمپاره صد و بيست از طرف ستون پنجم به سرما می زدند. سخت ترين روز و شب را می گذراندم. هيچ وقت اين چنين زجری نکشيده بودم و دائم قبل از اينکه به شوش بيايم به دلم اثر کرده بود. در نزديکی های غروب اعلام کردند که به خط می رويم قرار حمله است. همه وسائل را جمع کردند.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده