«سیدعبدالله جعفری» از آزادگان بوشهر در خصوص شهادت دو تن از همشهریانش شهیدان «نجف فرخ سربست و محمود قدوسی فرد» میگوید: نجف و محمود با فاصله خیلی کمی از هم به شهادت رسیدند و ما شاهد شهادت هر دو آنها بودیم.
«حسن تقی آبادی» در روایت شهادت شهید غریب اسارت «پرویز پورباقری» می گوید: یک نوبت پدر پرویز به دیدارش آمد. او به پدرش گفت: جلوی این کافرها سر خم نکنی، برای آزادی من التماس نکن.
«بهمن مهرورز» از هم آسایشگاهی های شهید «غلامعلی معتمدی قهفرخی» می گوید: روز شهادتش بعد از نماز صبح به سجده رفت. مثل همیشه سجدهاش خیلی طول کشید. هر چی صداش زدیم بلند نشد.
شهید غریب اسارت «یوسف سلیمی بنی» زمانی که حالش بد بود ذکر یازهرا، یاحسین را تکرار می کرد. در لحظه شهادت هم با گفتن همین اذکار نفس آخر را کشید و به شهادت رسید.
«جعفر زاکری» از هم بندان شهید غریب «علی عزت ور» میگوید: نامه علی که برای مادرش نوشته بود دست من امانت بود. وقتی از اسارت آزاد شدم، نامه را برای مادرش ارسال کردم.
«محمدرضا حسنی» که شاهد شهادت شهید غریب «ابراهیم نجفی» بوده، میگوید: وقتی پیکر پاک شهید مقابل من روی زمین افتاد، دیدم روی پشت پیراهنش نوشته؛ مسافر کربلا.
«حبیب اله احمدپور» از آزادگان بروجردی که در عملیات حاج عمران به اسارت درآمد، می گوید: شهید غریب اسارت «فرج اله مقومی» به خاطر سن بالایش خار چشم بعثی ها بود.
آزاده و جانباز «حبیب اله احمدپور» میگوید: شهید غریب «سیدمصطفی اسماعیلزاده» در لحظات آخر عمرش تنها به خاطر اینکه اسم خودش را با وصف «سید» به کار میبرد، زیر تازیانههای بعثیها به شهادت رسید.