خاطرات شفاهی جانبازان
ابراهیم ممشلی جانباز ۷۰ درصد می گوید: در این عملیات و پاکسازی هر وجب آن خون شهیدی بود که هدیه شد تا این منطقه از تصرف عراقیها آزاد شود. آزادسازی "خرمشهر" نماد مقاومت و استقامت ملت ایران در مقابل استکبار جهانی است که در تاریخ ماندگار شده است.
کد خبر: ۵۹۲۳۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۶
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «محمدحسین ماندگاری» چنین روایت میکند: برای اعزام به جبهه، داوطلبانه به پادگان 05 کرمان رفتم. در آنجا طی ۴۵ روز، آموزشهای فشردهای دیدیم و بلافاصله پس از پایان دوره، ما را به جبهه اعزام کردند. در مدتی که در جبهه حضور داشتم، سه بار مجروح شدم. هر کاری که کردیم، فقط برای رضای خدا بود.
کد خبر: ۵۹۲۲۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۵
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «سیفالله زارع گیلچالان» چنین روایت میکند: عید سال ۱۳۶۱، جوانی ۲۱ ساله بودم که فرماندهی خط مقدم جبهه پیرانشهر را بر عهده گرفتم. در سال ۱۳۶۲، در یکی از مأموریتها گرفتار کمین دشمن شدم. ماشینم واژگون شد و از ناحیه دست و گردن مجروح شدم. در مدت حضورم در جبهه، سه بار تا مرز شهادت پیش رفتم و تجربهای نزدیک به مرگ داشتم.
کد خبر: ۵۹۱۵۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۸
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «غلام شاهی» درباره نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت میکند: علاقه داشتم که به جبهه بروم برای همین به دورههای بسیج رفتم و در کرمان به صورت فشرده آموزش دیدم و از آنجا به جبهه اعزام شدم. تو خاکریز بودیم و میخواستیم به سمت پاسگاه زید حرکت کنیم که به میدان مین رسیدیم. فرمانده گفت کی داوطلبه تا راهو باز کنه، من هم داوطلبانه رفتم و روی مین خوابیدم.
کد خبر: ۵۹۱۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۴
خاطرات شفاهی جانبازان
علی محمد فدائی بوشهر جانباز ۷۰ درصد می گوید:. صبح کد خدا روستا گفت: آنها با خود ۵۰ الی ۶۰ اسب و قاطرآورده بودند که شما را ببرند و امداد غیبی به شما کمک کرد که نتوانند شما را ببرند، من در آن لحظه با خود گفتم: هنوز نوبت ما نشده است.
کد خبر: ۵۹۱۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «اسماعیل میرزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت میکند: زمانی که به جبهه رفتم، سرباز ارتش بودم. بعد از گذراندن دوره آموزشی، من را به لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه اعزام کردند. به مدت ۹ ماه، به عنوان راننده بولدوزر در خط مقدم حضور داشتم و شرایط طوری بود که فقط در شبها امکان کار با بولدوزر را داشتیم.
کد خبر: ۵۹۱۱۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
جانباز عملیات کربلای یک:
صباح کاکی جانباز عملیات غرور آفرین کربلای یک، وحدت و از جان گذشتگی مردم به رهبری حضرت امام عامل پیروزی رزمندگان و مردم ما در جنگ تحمیلی بود.
کد خبر: ۵۹۱۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی جانباز قمی
با آغاز جنگ تحمیلی، علیرضا ملکوتینژاد که تنها ۱۵ سال داشت، مجاز به حضور در خط مقدم نبود، اما با توصیه شهیدی از دوستانش، تصمیم گرفت همزمان مسیر طلبگی و دفاع از میهن را دنبال کند. وی با اشاره به وصیتنامه آن شهید گفت: «دوستم نوشته بود: حوزه را رها نکن» ... در ادامه فیلم این مصاحبه را ببینید.
کد خبر: ۵۹۰۹۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی جانباز قمی
با آغاز جنگ تحمیلی، علیرضا ملکوتینژاد که تنها ۱۵ سال داشت، مجاز به حضور در خط مقدم نبود، اما با توصیه شهیدی از دوستانش، تصمیم گرفت همزمان مسیر طلبگی و دفاع از میهن را دنبال کند. وی با اشاره به وصیتنامه آن شهید گفت: «دوستم نوشته بود: حوزه را رها نکن» ... در ادامه فیلم این مصاحبه را ببینید.
کد خبر: ۵۹۰۹۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی جانباز قمی
با آغاز جنگ تحمیلی، علیرضا ملکوتینژاد که تنها ۱۵ سال داشت، مجاز به حضور در خط مقدم نبود، اما با توصیه شهیدی از دوستانش، تصمیم گرفت همزمان مسیر طلبگی و دفاع از میهن را دنبال کند. وی با اشاره به وصیتنامه آن شهید گفت: «دوستم نوشته بود: حوزه را رها نکن» ... در ادامه فیلم این مصاحبه را ببینید.
کد خبر: ۵۹۰۹۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی/
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶