خاطرات - صفحه 26

آخرین اخبار:
خاطرات
به یاد شهدای ماه مبارک رمضان- خاطره ای شنیدنی از خليل عسگري همرزم شهيد حامد یعقوب نژاد؛

صلوات براي شهادت

حاجي گفت : اين آقا مجتبي مروتي دوست دارند خبرنگار ورزشي شوند براي سلامتي ايشان صلوات و بچه ها صلوات فرستادند بعد حاجي گفت براي اينكه شهيد شوند صلوات و چون فرستادن صلوات مستحب بود صلوات فرستادند يكي از بچه ها گفت براي سلامتي فرمانده شجاعمان حاج حامد يعقوب نژاد صلوات و بچه ها باز هم صلوات فرستادند و خود حاجي گفت : براي اینكه شهيد بشه صلوات !!
خاطراتی از شهید عباسعلی عرب خالقی

وعده دیدار مادر بعد از شهادت

شهيد عباس را ديدم كه روبروي من ايستاده به من مي گويد: مادرم غصه نخور ما دو روز ديگر به كلاته خيج خواهيم آمد
خاطراتی از شهید سید مهدی شاهچراغ

وعده آزادسازی خرمشهر

دو سه روزي مانده بود به عمليات كه من و مهدي در بالاي تپه اي نشسته بوديم بعد از چند لحظه ديدم كه مهدي به يك نقطه خيره شده و وقتي دو سه بار او را صدا زدم او به من طعنه اي زد و گفت ساكت باش آقا دارد صحبت مي كند و بعداً كه از مهدي خواستم ماوقع را تعريف كند گفت آقا با اشاره دست به من فرمود كه خرمشهر با خون شما آزاد خواهد شد
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری

وقتی شهید شدم پا روی قلبم بگذار (3)

درهنگام عمليات در كنار شهيد حاج ابوالفضل بودم كه به من گفت فلاني نكند من شهيد شدم بترسي و يا قدم عقب بگذاري وقتي شهيد شدم كلاهم را بر روي صورتم مي كشي (شهيد بزرگوار اغلب كلاه نخي كرم رنگ بر سر داشت) و چنان پايت را روي من (قلبم) مي گذاري و جلو مي روي كه من جلو رفتن تو را احساس كنم.
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری

گویی از عروجش باخبر بود (2)

به همديگر گفتند كه نياز به فال نيست ابوالفضل نوراني شده و فردا از جمع ما عروج خواهد كرد در همان شب بعد از پايان جمع دوستانه به او گفتيم بيا تا وصيت نامه را بنويسيم فردا شايد ديگر اين مهماني كوچك را ترك بگوئيم و به مهماني بزرگ نائل شويم و او با لبخندي مليح گويي كه از عروجش خبر داشت پاسخ مرا داد
شهدای اردیبهشت

مختصری از خاطرات شهیداحمد عوض زاده

در سال 64/1/27 در جبهه آبادان در گردان زرهي مشغول خدمت در لباس مقدس بسيجي بودم در آن موقع عمليات مقدماتي يك بود چنان بر دشمن آتش ريختيم كه جهنمي از آتش بود.
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری

ماه عسل (1)

فردا صبح براي زيارت به حرم امام رضا رفتيم و زيارت كرده نماز ظهر را خوانديم و به منزل عمو برگشتيم بعد از 2 روز با هم به دامغان برگشتيم كه اين خاطره به عنوان ماه عسل براي من و شهيد به حساب آمد و هميشه از آن سفر به خوشي ياد مي كرد.
گفتگوی اختصاصی با دو جانباز و اسیر کرمانشاهی در یک اردوگاه؛

پوشیدن لباس های یک رنگ در اردوگاه شکنجه دادن عراقی ها را به دنبال داشت

رضا نظری و عزیز ملکی دو جانبازی که درجنگ هشت ساله دفاع مقدس به مدت 10 سال در یک اردوگاه دراسارت بودند، از شکنجه ها، مقاومت ها و فداکاری های رزمندگان در آن زمان می گویند.
خاطراتی از شهید حسین جندالله

برق فلانی را گرفت

خطر های مسیر را گاهاً حسین جند الله با طنز بیان می کرد و از فرو رفتن به فکر های مأیوس کننده منحرفان می کرد. مثلاً در حوالی گردنه کوخان و مسیر جاده جنگل های اطراف جاده را قطع کرده بودند و زمین های آن را آتش زده بودند تا نیرو های تأمین جاده راحت تر به منطقه اشراف داشته باشند که ایشان در تأیید این کار ضرب المثلی را که هست بیان می کرد « برق فلانی ها را گرفت » یعنی برق هیبت ما، دشمن را گرفته و منطقه را سوزانده است و یا اینکه نگهبانان دشمن را دیده اند و برق از آنها پریده و جنگل را به آتش کشیده است. خلاصه این حرفها دلهره مسیر را از ما می گرفت زیرا بعضی از ماها بار اولمان بود که به کردستان می آمدیم. خلاصه با خوشی به سردشت رسیدیم.
پاسدار شهید حسن آقابابایی

نگاهی به زندگینامه و خاطرات پاسدار شهید حسن آقابابایی

شهید حسن آقابابایی، يكم مهر 1343، درروستاي مهدی آباد از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش عسگر، کشاورز بود و مادرش مريم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. پانزدهم ارديبهشت 1364، در دزفول بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
شهید ابراهیم عسگری

زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم عسگری

شهید ابراهیم عسگری رنانی،يكم فروردين 1343، در شهر رهنان از توابع شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش محمد، ازکارافتاده بود و مادرش نرجس نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. سوم ارديبهشت 1366، با سمت قائم مقام بهداری گردان امام حسین در بانه بر اثر متلاشی شدن پای چپ و پهلوی چپ توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
در کمین گل سرخ

قرار بود خاطرات صیاد را برای نوجوانان بنویسم!

مراسم هشتمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با محوریت گرامیداشت یاد و خاطره امیرسپهید شهید علی صیاد شیرازی صبح سه‌شنبه ۲۷ فروردین ماه در حضور خانواده و جمعی از همرزمان این شهید عزیز و جمعی از فرماندهان ارشد نیروهای مسلح و اهالی فرهنگ و ادب دفاع مقدس، در قطعه‌ی ۲۹ گلزار شهدای بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها برگزار شد. پایان‌بخش این مراسم، انتشار تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «در کمین گل سرخ» بود؛ کتابی که در آن زندگینامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی به قلم آقای محسن مومنی‌ شریف روایت شده است. * رهبر انقلاب در ابتدای کتاب «در کمیل گل سرخ» با تقدیر از این اثر نوشته‌اند: «این نمونه‌ی جالب و بی‌سابقه‌ئی است از گزارش جنگ در ضمن داستان شیرین زندگی یکی از شخصیت‌های آن. آن را یکسره مطالعه کردم (تا ۸۴/۶/۷) زیبا و هنرمندانه نوشته شده است. با بسیاری از حوادث آن کاملاً آشنایم. البته بسیاری دیگر از حوادث آن دوران و نیز مطالب بسیاری از آنچه مربوط به این شهید عزیز است ناگفته مانده است. و این طبیعی است. البته برجستگی‌های شخصیت شهید صیاد شیرازی را در نوشته و کتاب به درستی نمی‌توان نشان داد او حقاً نمونه‌ئی از یک ارتشی مومن و شجاع و فداکار بود. رحمت خدا بر او.»
شهید مدافع حرم سرهنگ پاسدار مهدی دهقان یزدلی

بازتاب شهادت شهید مدافع یزدلی در رسانه های جهان

مهدی دهقان یزدلی در مورخه 1358/2/31 در منزل حاج احمد زیارتی یزدل بدنیا آمده است .او بعنوان نیروی پشتیبان رزم در جبهه سوریه انجام وظیفه می کرده است آنها بدلیل تهدیدات استکبار جهانی و رژیم جعلی اسرائیل با حمله موشکی بر علیه پایگا هشان بارها تغییر موضع می دهند . اما در نخستین ساعات روز دوشنبه مورخه 1397/1/20بر اثر اصابت 3 موشک از 8 موشک شلیک شده از جنگندهایF-15 دشمن صهیونیستی که از خاک لبنان به پایگاه هوایی (تی 4) در استان حمص سوریه شلیک می کنند به همراه شش نفر از همرزمانش به شهادت می رسند.
خاطرات واحد تخریب لشکر ثارالله؛

گوسفند بي انضباط !

هر روز يکي از بچه هاي تخريب گوسفندها را به بيابان مي‌برد. روزي نوبت به محمد سرگزي رسيد. وقتي حرکت مي کرد، گفتم : «اسم هر کدام از اين گوسفند ها را که بي‌نظمي‌كردند. يادداشت کن.»
خاطراتی از شهید محمدرضا رضایی

الهی رضاً برضائک

همه بچه ها روی زمین دراز کشیدند . شهید محمدرضا رضایی هم روی زمین دراز کشید و من هم در پایین پای او که کمی گودتر بود دراز کشیدم و سرم را روی پای او گذاشتم در آن لحظات دائماً این ذکر را می گفت: الهی رضاً برضائک داشتم به او نگاه می کردم که در یک لحظه یک گلوله به قلب آن شهید اصابت کرد و در دم به شهادت رسید.
خاطره ای شنیدنی از برادر شهیدمحمدرضا عثمانی؛

خدا را شاکرم که در این تصادف کشته نشدم / امیدوارم در جبهه از فیض شهادت برخوردار شوم

محمدرضا گفت: خدا را شکر که من در این تصادف کشته نشدم امیدوارم مرگ به نحوی دیگر در جبهه هنگام انجام ماموریت به سراغم بیاید و از فیض شهادت برخوردار شوم. اواخر پاییز سال همان سال بود که به آرزویش رسید.
مصاحبه با سردار باقرزاده

خاطرات شهید رعیت یزدلی در مصاحبه با سردار باقرزاده

شهید غلامرضا رعیت یزدلی، يكم بهمن 1336، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش نوروز، کشاورز بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته علوم پزشکی درس خواند. پزشک بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دوم فروردين 1361، در جاده دزفول - شوش بر اثر اصابت گلوله شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای یزدل واقع است.
خاطرات پدر شهید

خاطرات پدر شهید غلام رضا رعیت

شهید غلامرضا رعیت یزدلی، يكم بهمن 1336، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش نوروز، کشاورز بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته علوم پزشکی درس خواند. پزشک بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دوم فروردين 1361، در جاده دزفول - شوش بر اثر اصابت گلوله شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای یزدل واقع است.
خاطراتی از عملیات والفجر 8(بخش نخست)؛

از طریق سوراخ های روی کانکس نفس می کشیدیم!

بعضی لشکرها بچه ها را توی کانکس هایی سوار می کردند که روی تریلی حمل می شد وفقط از طریق سوراخهای روی کانکس می توانستند نفس بکشند. اینجوری دشمن نمی فهمید نیرو داخل این کانکس هاست.
طراحی و تولید: ایران سامانه