شهيد صفر روحى
خاطره اى از شهيد صفر روحى فرزند درويش به نقل از سيد صادق ساداتى (دوست شهيد)
کد خبر: ۴۱۸۲۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۷
مدام در پاکسازی سخت ترین میادین مین ها بسر می برد وجودش در میان پرسنل آرامبخش خاطره ها بود و گفتارش مرحمی بر دلهای ریش مان...
کد خبر: ۴۱۸۲۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۳
صورت مصطفی بیحس شده بود، نوک انگشتهایش میسوخت. برگشت سمت مادرش و گفت: «آَبا جان، مشهدی رقیه رو دیدم. توی این سرما بیرون نشسته بود!»
کد خبر: ۴۱۸۰۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۱
یکی از رزمندگان زنجانی از شهادت شهید حمید گیلک در عملیات (عملیات والفجر8) خاطره خواندنی را بیان میکند.
کد خبر: ۴۱۸۰۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۰
برادران شهید مجید پیری از خدمات صادقانه برادر به انقلاب و مردم می گویند.
به افراد خانواده سفارش زیاد می کرد تا می توانید به انقلاب و دولت خدمت کنید...
کد خبر: ۴۱۷۷۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۰
عباس راشاد در بیان خاطره ای از روزیهای جنگ میگوید: با دو اتوبوس توی جاده میرفتیم که ناگهان چند هواپیما به ما حمله کردند. باران بمب بود که کنار اتوبوسها میریخت. اتوبوس اولی را با راکت زدند.
کد خبر: ۴۱۷۲۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۱
خاطره اى از شهيد على اكبر اصغرنژاد فرزند محمد به نقل از حسن اصغرنژاد(برادر شهيد)
کد خبر: ۴۱۷۱۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۲
حتی فیش حقوقی نداشت . گفتم محبت اله چرا نمیری کارای حقوقی رو انجام بدی؟ مگه تو حقوق نمیخوای؟ همیشه بهش می گفتم اما اون جواب می داد اگه خدا بخواد حقوق بگیرم حتماً خودش درست میکنه...
کد خبر: ۴۱۷۱۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۹
با شروع جنگ تحمیلی بنا به احساس تکلیف شرعی و دفاع از اسلام به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفت. و به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه نبرد با متجاوزان بعثی شد...
کد خبر: ۴۱۶۸۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵
آن روز ديگر حساب بيست تومان هم نکردم و زدم به چاک.و از مسجد سراسيمه و هراسان پا به فرار گذاشتم و تا دم در خانه دويدم.فردا ظهر که شد باز هواي بيست تومان آمد تو کله ام و به ياد آن چيزهائي افتادم که با بيست تومان ميشه خريد اين بود که دوباره به طرف مسجد رفتم.
کد خبر: ۴۱۶۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵
سردار علی ناصری در یکی از خاطرات خود میگوید: منطقه پر از مین بود. پوشش تیربار هم آن را کامل میکرد. حرکت بسیار مشکل بود. علی آقا به هر مین که میرسید با خونسردی آن را خنثی میکرد. به سیم خاردار قبل از سنگرها رسیدیم....
کد خبر: ۴۱۶۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵
غلامرضا جعفری یکی از رزمندگان بیان میکند: تا صبح گلوله آرپیجی بود که شلیک میکردیم. من آنقدر آرپیجی زده بودم که از یک گوشم خون میآمد و گوش دیگرم عین ساعت تیک و تاک میکرد. هر چهار نفرمان خسته و بیخواب بودیم. آن شب را به هر زحمتی بود، بیدار ماندیم و از خط دفاع کردیم.
کد خبر: ۴۱۶۷۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵
امیرعلی احمدی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در بیان یکی از خاطرات خود میگوید: ناگهان سنگینی دستی را روی شانه چپم احساس کردم. دست رستم خانی نبود، دستی که روی شانهام بود بزرگتر از دست ایشان بود. بلافاصله از زمین بلند شدم و برگشتم. عراقی بود....
کد خبر: ۴۱۶۲۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۸
خاطره ی از آزاده سرافراز اله مراد روح افزا - با گذراندن 52 ماه اسارت
حدود سه ساعت ما را با چشم باز در جلو آفتاب سوزان آسمان عراق نگه داشتند. طوری که بعد از اتمام تنبیه، چشمهایشان هیچ جا را نمی دیدند و کورمال کورمال روانه آسایشگاه شدیم...
کد خبر: ۴۱۶۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۴
رحیم حاجمیری یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از روزیهای بمباران میگوید.
کد خبر: ۴۱۵۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۲
خاطره اى از شهيد على ملك زاده فرزند ناصرعلى ؛ راوى: تهمينه ملك (مادر شهيد)
کد خبر: ۴۱۵۶۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۹
خاطره ی ی از شهید شیرمحمد اعتقادی (حسینعلی یعقوبی) همرزم شهید
یک شب در خواب بودم نزدیکیهای ساعت 3 شب بود که صدای مهیبی سنگر را به لرزه در آورد سراسیمه از خواب بیدار شدم و با صدای بلند شیرمحمد را صدا زدم که دیدم صدای آن از لای خمپاره بلند شد...
کد خبر: ۴۱۵۶۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۸
خاطره ی از رزمنده دفاع مقدس یداله مظلومی همرزم شهید یادگار امیدی
شاید امداد غیبی الهی بود که نیروهای عراقی از چند قدمی ما رد شده و در هوای مهتابی متوجه حضور ما نشدند...
کد خبر: ۴۱۵۵۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۸
خاطره اى از شهيد احمد محمدى خواجه دهى فرزند محمد به نقل از سيده نبات موسوى (مادر شهيد)
کد خبر: ۴۱۵۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۸
خاطره اى از شهيد محمدرضا صفايى جعفرآبادى فرزند عبدالعلى ، (راوى: محسن صالحين همكار و هم رزم شهيد)
کد خبر: ۴۱۵۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۷