خاطره ای از دوران دانشجویی شهید ابونصری
سهشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۲
گاهي هم مي گفت هر کسي در گروه تخريب شرکت کند يا عاشق است يا ديوانه . در حالي که خود هم عاشق بود و هم ديوانه ، آري عاشق خدا و ديوانه شهادت...
نوید شاهد فارس: متن زیر خاطره ای از زبان دوست شهید «علی نقی ابو نصری» از زمان دانشجویی است:
علي در خوابگاه هميشه زودتر از همه از خواب بلند مي شد و ما را براي نماز صدا مي کرد . او بارها مي گفت که من تا به حال هر چه با دوستانم به جبهه رفته ام تنها برگشته ام و اين بار نوبت خودم هست ، گاهي هم مي گفت هر کسي در گروه تخريب شرکت کند يا عاشق است يا ديوانه . در حالي که خود هم عاشق بود و هم ديوانه ، آري عاشق خدا و ديوانه شهادت ، وقتي که از عمليات بر مي گشت اغلب اين بيت شعر را زمزمه مي کرد و آن را بالاي تختش نوشته بود :
يا رب شهيدان در شهادت ها چه ديدند ، کز ما بريده سوي تو هجرت گزيدند .
يادم مي آيد که يک شب راديو شعرهائي راجع به شهداء مي خواند علي فوراً آن ها را ضبط مي کرد و هر وقت فرصت مي کرد به آن ها گوش مي داد :يکي از آن ها شعر زير است :
تا گشودند بنام شهيدا دفتر عشق جلوه اي يافت ز ايمان و شرف پيکر عشق .
قصه ليلي و مجنون همه از ياد رفت ، تا گشودند بنام شهدا دفتر عشق .
خبر از عشق خدائيست در اين خانه و بس پاي از اين خانه کشد هر که ندارد سر عشق .
پيش تازند دليران به صف جنگ و جهاد در کفي جهاد شهادت به کفي ساغر عشق .
دست و پا مي زد و مي گفت شهيدي در خون ، کز پي عشق حسين است مرا مصدر عشق. هريک ملهم عشقند به معنا ما را ، اين شهيدان به خون غوطه ور سنگر عشق .
همه کوشند به فرمان خميني که امروز ، نايب الامر امام است و پيام آور عشق .
اي مويد به شهيدان ره عشق قسم ، گر سر از دست رود يا نکشم از در عشق.
علي در خوابگاه هميشه زودتر از همه از خواب بلند مي شد و ما را براي نماز صدا مي کرد . او بارها مي گفت که من تا به حال هر چه با دوستانم به جبهه رفته ام تنها برگشته ام و اين بار نوبت خودم هست ، گاهي هم مي گفت هر کسي در گروه تخريب شرکت کند يا عاشق است يا ديوانه . در حالي که خود هم عاشق بود و هم ديوانه ، آري عاشق خدا و ديوانه شهادت ، وقتي که از عمليات بر مي گشت اغلب اين بيت شعر را زمزمه مي کرد و آن را بالاي تختش نوشته بود :
يا رب شهيدان در شهادت ها چه ديدند ، کز ما بريده سوي تو هجرت گزيدند .
يادم مي آيد که يک شب راديو شعرهائي راجع به شهداء مي خواند علي فوراً آن ها را ضبط مي کرد و هر وقت فرصت مي کرد به آن ها گوش مي داد :يکي از آن ها شعر زير است :
تا گشودند بنام شهيدا دفتر عشق جلوه اي يافت ز ايمان و شرف پيکر عشق .
قصه ليلي و مجنون همه از ياد رفت ، تا گشودند بنام شهدا دفتر عشق .
خبر از عشق خدائيست در اين خانه و بس پاي از اين خانه کشد هر که ندارد سر عشق .
پيش تازند دليران به صف جنگ و جهاد در کفي جهاد شهادت به کفي ساغر عشق .
دست و پا مي زد و مي گفت شهيدي در خون ، کز پي عشق حسين است مرا مصدر عشق. هريک ملهم عشقند به معنا ما را ، اين شهيدان به خون غوطه ور سنگر عشق .
همه کوشند به فرمان خميني که امروز ، نايب الامر امام است و پيام آور عشق .
اي مويد به شهيدان ره عشق قسم ، گر سر از دست رود يا نکشم از در عشق.
با شهيد ابونصري همان روزهاي اول ورود به دانشگاه آشنا شدم و همواره سعي بر اين داشتم تا چيزي از او بياموزم که به حق تشنه آموختن و آموزاندن بود . حال احساس مي کنم که هر حرکت و هر صحبت و لطيفه و سخنش درسي بود که بايد مرا و ديگران را به عنوان دوستان نزديکش تصفيه روحي و معنوي مي کرد . معمولاً جذب هر انساني رفتار و حرکات فردي اوست که ديگران را عميقاً تحت تأثير قرار مي دهد آري رفتار و اعمال نيک که سرچشمه از روح والا و تزکيه يافته انسان دارد و او چنين بود با چنين اعمال و رفتاري . حساسيت و ظرافتي که در بروز دادن سخن رسات از خود نشان مي داد براستي تحسين برانگيز بود با دوستان و اطرافيان شاد و بشاش برخورد کرده و همواره طبعي بذله گو داشت . يک روز که به قول معروف شوخي مان گل کرده بود جمله اي گفت و من گفتم کي راست گفتي که اين بار دومش باشد ؟ خود او هم مي دانست که اين حرف شوخي و مزاحم بيش نبود اما به طور محسوسي قيافه ايش در هم رفت و گفت : کي دروغي از من شنيدي که اين بار دومش باشد . او مصداق امر به معروف و نهي از منکر بود چنان چه هنوز هم طنين صداي رسايش فضاي دانشکده را فرا گرفته است . مي ديدم بارها به دوستاني مي گفت : چرا نماز جمعه نمي روي ؟ چرا جبهه نمي روي ..... تذکر در خصوص حفظ حجاب و اخلاق اسلامي و همچنين حياي چشم از خصوصيات بارز او بود و براي اين جمله اهميت قائل بود که نگاه به نامحرم تيري است از جانب شيطان . صبح روز چهار شنبه دهم دي ماه 65 به اتفاق يکي از دوستان از کتابخانه مرکزي به طرف دانشکده مي آمديم . چشمم به نوشته اي که پشت شيشه نصب شده بود افتاد ، شهادت دومين دانشجوي گروه زبان و ادبيات آلماني شهيد علي نقي ابونصري را به .... امکان نداشت نه امکان نداشت قرار بود ابونصري مانند دفعات قبل با بچه ها تماس گرفته و خبر نزديک شدن عمليات را بدهد تا ديگر دوستان هم به ايشان ملحق شوند . وقتي وارد کلاس شديم غم و اندوه از دست دادن همکلاس و دوست عزيزمان در کلاس سايه افکنده بود و قطرات اشک را جاري ساخته بود . خانم قهرمان استاد دانشگاه و رئيس گروه آلماني وارد کلاس شدند به شدت متأثر بودند و پس از چند لحظه اي با ناراحتي بيرون رفتند .
براي ساعت بعد استاد بانکي آمدند و در مورد خصوصيات شهيد ابونصري صحبت کردند . ايشان علاقه ي زيادي به آقاي ابونصري داشتند به ويژه به خاطر داوطلب بودن هميشگي وي براي پاسخ به سئوالات با آن صداي بلند و رسائي که داشت در اين اواخر در کلاس آهسته تر از هميشه جواب سئوالات استاد را مي داد يک بار به ايشان گفتم چرا اين طور آهسته جواب مي دهي تا مجبور شوي چند بار تکرار کني ؟ با خنده گفت: مي خواهم استاد را اذيت کنم خود علي هم فوق العاده به ايشان علاقمند بود . لذا استاد گفت : " قبل از هر چيز ابونصري يک دوست بود . او اول صدايش از کلاس رفت و بعد خودش . وقتي که به برادر ابونصري مي انديشم تمام وجودم ، تمام استخوان هايم مي خواهند در هم بشکند . خدايا اگر آدم اين هايند پس چرا اين نام را بر من نهادي ؟ بعضي وقت ها آن چنان دلم مي گيرد که حس مي کنم هيچ جا جز درگاه خدا آرامشگاهم نخواهد بود چرا که هر چه به ايشان مي انديشم بيشتر پي مي برم اينان کجا بودند و ما کجا ، و چرا نبايد باشند که هدايت گرمان بشوند و اشتاباهات ما را برادروار تذکر دهند . او گوهر گران قدري بود که از درونش مطلع نگشتيم ، فقط جلاي ظاهرش را ديديم و مبهوتش شديم. وقتي که در کلاس حضور داشتند وارد کلاس که مي شديم بوي عطر صفا و معنويت ايشان را در فضاي کلاس مي ديديم ، اين ها گل هاي ما بودند و اميد آينده مان . وقتي اراده محکم و پولادينش را مي ديديم يأس و نوميدي با ما وداع مي گفت . ولي اکنون که کلاس را خالي از اين گل هاي پرپر مي بينم گويا به باغ خزان شده اي قدم مي گذاريم که بهترين گل و بلبل آن رفته است . روز اول مهر آمد و بازگشائي مدارس و دانشگاه ها و با دسته گلي برجاي علي ... چگونه نسوزيم ؟ باز سال جديدي آغاز شد و علي در کنار ما با لبخندهاي دلنشين نيست چگونه شاد باشيم ؟ ما که عهد داشتيم تا آخر با هم باشيم ، چگونه آه نکشيم ؟ وقتي جاي خالي را در کلاس مي بينيم ، خدايا ؛ اين چه صميميتي بود بين ما ....
براي ساعت بعد استاد بانکي آمدند و در مورد خصوصيات شهيد ابونصري صحبت کردند . ايشان علاقه ي زيادي به آقاي ابونصري داشتند به ويژه به خاطر داوطلب بودن هميشگي وي براي پاسخ به سئوالات با آن صداي بلند و رسائي که داشت در اين اواخر در کلاس آهسته تر از هميشه جواب سئوالات استاد را مي داد يک بار به ايشان گفتم چرا اين طور آهسته جواب مي دهي تا مجبور شوي چند بار تکرار کني ؟ با خنده گفت: مي خواهم استاد را اذيت کنم خود علي هم فوق العاده به ايشان علاقمند بود . لذا استاد گفت : " قبل از هر چيز ابونصري يک دوست بود . او اول صدايش از کلاس رفت و بعد خودش . وقتي که به برادر ابونصري مي انديشم تمام وجودم ، تمام استخوان هايم مي خواهند در هم بشکند . خدايا اگر آدم اين هايند پس چرا اين نام را بر من نهادي ؟ بعضي وقت ها آن چنان دلم مي گيرد که حس مي کنم هيچ جا جز درگاه خدا آرامشگاهم نخواهد بود چرا که هر چه به ايشان مي انديشم بيشتر پي مي برم اينان کجا بودند و ما کجا ، و چرا نبايد باشند که هدايت گرمان بشوند و اشتاباهات ما را برادروار تذکر دهند . او گوهر گران قدري بود که از درونش مطلع نگشتيم ، فقط جلاي ظاهرش را ديديم و مبهوتش شديم. وقتي که در کلاس حضور داشتند وارد کلاس که مي شديم بوي عطر صفا و معنويت ايشان را در فضاي کلاس مي ديديم ، اين ها گل هاي ما بودند و اميد آينده مان . وقتي اراده محکم و پولادينش را مي ديديم يأس و نوميدي با ما وداع مي گفت . ولي اکنون که کلاس را خالي از اين گل هاي پرپر مي بينم گويا به باغ خزان شده اي قدم مي گذاريم که بهترين گل و بلبل آن رفته است . روز اول مهر آمد و بازگشائي مدارس و دانشگاه ها و با دسته گلي برجاي علي ... چگونه نسوزيم ؟ باز سال جديدي آغاز شد و علي در کنار ما با لبخندهاي دلنشين نيست چگونه شاد باشيم ؟ ما که عهد داشتيم تا آخر با هم باشيم ، چگونه آه نکشيم ؟ وقتي جاي خالي را در کلاس مي بينيم ، خدايا ؛ اين چه صميميتي بود بين ما ....
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۳
شهید ابونصری ضمن اینکه با دوستان و همفکران گرم و صمیمی بود وقتی مطلبی را لازم به تذکر می دید در اعلام نظر هیچگاه تردید نمی کرد درود خداوند بر روح پر فتوح ایشان و دوست و همراه گرانقدرش شهید بزرگوار محمدرضا (حسین) بابایی.
سلام خداوند برشهیدان
سلام بر شهیدان راه حق،خوشا به سعادت شهداء که راه عاقبت بخیری انتخاب کردند.