در انتظار شهادت / زندگی نامه شهيد سيد مهدی منصورزاده
پنجشنبه, ۲۲ تير ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۵۹
مهدی حالت روحاني و معنوي عجيبي پيدا کرده بود و بي تابانه در آغوش کشيدن عروس شهادت مي سوخت . هر روز سر قبر پسر عمويش مي رفت و جاي مزار خودش را در کنار پسر عمويش مشخص کرده بود.
دوره ي راهنمايي را در شهرستان کازرون به پايان رساند و در سال 1358 موفق به اخذ ديپلم در رشته ساختمان از هنرستان صنعتي دکتر شريعتي کازرون شد . قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران فعالانه در به ثمر رساندن انقلاب شرکت مي کرد و در تظاهرات و پخش اعلاميه هاي امام و در جلسات مذهبي شرکت میکرد و در این راه مطالعات زیادی داشت.
سيد مهدي را براستي بايد محيي کتابخانه حسينيه دريس ناميد . ماهها با شکيبايي و صبر تمام در آنجا فعاليت مي کرد . بدون آنکه تعداد اعضای کتابخانه از انگشتان دست تجاوز کند ولي با پشتکار و اراده اي که شهيد در اين راه از خود نشان داد و با گرايش بيشتر جوانان و برادران بسياری به عضويت کتابخانه برآمدند . وی با ترتيب دادن برنامه هاي سخنراني و فيلم و کلاس هاي مذهبي و قرآن و دعوت از برادران متعهد و آگاه به منظور به انجام رسانيدن اين برنامه ها از شهرستان کازرون و خود روستاي دريس حرکت جديدي از نظر فکري و اعتقادي در ده بوجود آورد .
آنچه بيشتر از ساير عوامل باعث پذيرش حرف هاي او مي شد عمل او بود . او مرد عمل بود و به راستي ابوذر گونه در صحرا بود سيد صادقانه و مخلصانه وظايف و تکاليف الهي خود را انجام مي داد و سر سختانه در مقابل هر ناحق و باطلي مي ايستاد . در اوائل سال 1358 وي يکي از بنيانگذاران انجمن اسلامي بود که پس از دو سال و اندي فعاليت به دلايلي به پيشنهاد خودش اين انجمن منحل شد .
افکار سيد خيلي بالاتر از اين بود که در محدوده ده يا شهر محصور شود . او جهاني فکر مي کرد . او الهي فکر مي کرد . به کوهنوردي و آموزش هاي نظامي علاقه وافري داشت .
بعد از اخذ ديپلم مدتي در حسينيه و کتابخانه دريس که در نزديکي منزل آنها بود فعاليت و مجاهدت چشمگيري داشت و بالاخره بعد از مدتي راهي بسيج شد و به کسب تعليمات نظامي پرداخت . اما بسيج به تنهائي روحيه پرخاشگر و جنگجو و تشنه مبارزه او را سیراب نمي کرد و به دين سبب روي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي کازرون آورد . اين لحظات از عمر او مصادف با اوج تبلور و شکوفائي ايمان و عرفان بود . او تماما از خدا دم میزد، بخاطر رضاي خدا مي گفت از شهادت و رسيدن به لقاءالله مي گفت .
او از سکوت و رکورد در جازدن دل خون بود و تأسف مي خورد که چرا بعضي از دوستانش حرکتي از خود نشان نمي دهند و در پي پيشرفت فکري نيستند و هم چنين چرا از بعضي از دوستانش عقب است . اکثر شب ها تا ديروقت در حسينيه دعا مي خواند . با خداي خويش راز و نياز مي کرد . او عارف بود و عاشق در عرفان و عشق به معشوق خويش مي سوخت و امن ترين راه را شهادت مي دانست .
سيد مهدی براي اولين بار که راهي جبهه نبرد حق عليه باطل شد در عمليات فتح المبين شرکت کرد و از جبهه که مراجعت کرد اثر زخم گلوله در انگشتانش مشاهده مي شد پس براي مدتي در پليس راه شيراز _ کازرون از طرف سپاه مأمور شد اما آنجا که جاي سيد نبود و براي تحصيل بارمعنوی راهي جبهه شد ( 22 فروردين ماه 61) و در عمليات حمله بيت المقدس ( آزاد سازي خرمشهر ) شرکت کرد و از ناحيه سينه و پا مجروح شد . همرزمانش فکر مي کردند سيد مهدی شهيد شده است ولي لطف خدا بر اين بود که خدمت بيشتري انجام دهد و بعد به فيض شهادت برسد از جبهه مستقيماً به بيمارستان يزد انتقال داده شد .
پس از کمي بهبودي براي استراحت راهي کازرون شد و در مراسم شهادت پسر عمويش سيد فرج الله منصور زاده شرکت کرد . مهدی حالت روحاني و معنوي عجيبي پيدا کرده بود و بي تابانه در آغوش کشيدن عروس شهادت مي سوخت . هر روز سر قبر پسر عمويش مي رفت و جاي مزار خودش را در کنار پسر عمويش مشخص کرده بود
ودر قسمتي از وصيت نامه اش مي خوانيم که چون پسر عمويم معصوم تر و مظلوم تر از من بود زودتر از من به فيض شهادت رسيد . پس از چندي سيد براي سومين بار راهي جبهه عليه صداميان شد وی سرانجام در نوزدهم تیرماه 1361 در جبهه شلمچه به آرزوي ديرينه خود رسید و شربت شهادت را نوشيد .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسنادایثارگران فارس
نظر شما