به مناسبت هفته وحدت منتشر می‌شود
شنبه, ۳۱ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۵۸
به مناسبت هفته وحدت به سراغ دلیرمردی از خطه لار می‌روم. او مسلمان اهل سنت است که سال‌ها پیش برای دفاع از میهن و کیان اسلامی عازم جبهه جنگ می‌شود و پس از مبارزه به اسارت دشمن بعث درمی‌آید. این گفتگوی خواندنی را در نوید شاهد دنبال کنید.

به مناسبت هفته وحدت به سراغ دلیرمردی از خطه لار می‌روم. او مسلمان اهل سنت است که سال‌ها پیش برای دفاع از میهن و کیان اسلامی عازم جبهه جنگ می‌شود و پس از مبارزه به اسارت دشمن بعث در می‌آید. این گفتگوی خواندنی را در نوید شاهد دنبال کنید. 

روایت مسلمان اهل سنت از روزهای جبهه و جنگ

این آزاده سرافراز در ابتدای گفتگو با خبرنگار نوید شاهد فارس گفت: اینجانب محمد سروی سال 1344 در خانواده‌ای مسلمانان اهل سنت، «مذهب شافعی» در روستای قلات از توابع شهرستان اوز به دنیا آمدم. دوران ابتدایی را در روستای قلات گذراندم. پس از آن برای امرار معاش به کشورهای عربی حوزه خلیج فارس از جمله امارات سفر کردم. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفتم و به اسارت دشمن درآمدم. پس از اسارت تحصیلاتم را در روستای قلات و شهر لار گذراندم و موفق به اخذ مدرک لیسانس در رشته زبان و ادبیات انگلیسی شدم.

شهید جعفریان دروازه‌بان تیم

وی در پاسخ به این سئوال که آیا اهل ورزش و هنر هستید گفت: اهل خطاطی هستم و دوره خطاطی را در شیراز گذراندم، و به فوتبال نیز علاقه دارم. قبل از اسارت در این رشته بطور مستمر و حرفه‌ای فعالیت داشتم. یاد دارم سال 1362 به مناسبت جدایی روستای اسلام‌آباد از روستای قلات، بازی چند جانبه فوتبال برگزار شد. من عضو تیم اسلام‌آباد بودم. این بازی‌ با استقبال بی‌نظیر مردم برگزار شد و تیم فوتبال روستای کهنه قهرمان شد. دروازه‌بان تیم ما ابراهیم جعفریان بود من با او دوست بودم و حضورش موجب دلگرمی‌ام می‌شد. پس از اینکه از اسارت آمدم متوجه شدم که ابراهیم به شهادت رسیده است. او 21 تیرماه سال 1367 آسمانی شد.

ازدواج مانعی برای دفاع از کشور و ناموسم نشد

وی در ادامه از روزهای اعزام به جبهه روایت کرد و گفت: سال 1366 بود. بنده بنا بر وضعیت شغلی‌ام در خارج از کشور بودم. اما بر خود واجب دانستم که به ایران بازگردم و از طریق سربازی به جبهه اعزام شوم. گفتنی است که بنده در آن زمان ازدواج کرده بودم ولی ازدواج نیز مانعی برای دفاع از کشور و ناموسم نشد. پس از بازگشت و ثبت‌نام در خدمت سربازی شهریور سال 1366 از طریق ژاندارمری به خدمت سربازی رفتم. دوران آموزشی را در پادگان شهید دستغیب جهرم سپری کردم و بعد از آن به گردان 407 ژاندارمری در دهلران منتقل شدم. پس از سه ماه به سوسنگرد و فکه رفتم.
ما (گردان ژاندارمری) در جبهه خط نگه‌دار بودیم؛ یعنی گردان‌های عملیاتی مناطقی را که تصرف می‌کردند به گردان های ژاندارمری می‌سپردند و وظیفه ما حفاظت و حراست از آنها بود. درآن زمان جو صمیمی و یکپارچگی که بین رزمندگان بود موجب شد تا خیلی به مرخصی نروم. شور و شوق مردم به کمک و پشتیبانی از رزمندگان مثال‌زدنی بود. همه مردم از جان خود مایه می‌گذاشتند تا وجبی از خاک کشور را به دشمن ندهند.

نیروی کمین

22 تیر سال 1362 بود. ما در آن عملیات که در منطقه فکه بود، جز نیروهای کمین بودیم. بچه‌های کمین در نقطه‌ای بین ایرانی‌ها و بعثی‌ها کمین می‌کردند تا حرکات دشمن را زیر نظر بگیرند. نیروهای دشمن در حال طرح‌ریزی یک عملیات بودند؛ ما این موضوع را به نیروهای خودی گزارش دادیم. صبح زود به سنگر بازگشتیم دیدم تعدادی از دوستان در حال جمع‌آوری و جاسازی مهمات هستند به آنان ملحق شدم. بلافاصله پس از اتمام کار عملیات دشمن شروع شد. صدای شلیک تانک‌ها فضا را پر کرده بود که ناگاه متوجه شدیم شیمیایی زده‌اند. بچه‌های کمین همه مجهز بودیم سریع ماسک‌ها را به صورت زدیم. پس از چندین ساعت مبارزه با دشمن سرانجام ساعت 2 بعدازظهر محاصره شدیم و سپس به اسارت نیروهای دشمن بعث درآمدیم. همه شیمیایی شده بودیم. پس از اسارت ابتدا به اردوگاه الاماره سپس بغداد و اردوگاه رمادیه6 و تکریت شماره 17 منتقل شدیم.

روایت مسلمان اهل سنت از روزهای جبهه و جنگ

دوران سخت اسارت و شیرینی آشنایی با حاج آقا ابوترابی

دوران اسارتم 26 ماه طول کشید. در تکریت شماره17 خیلی از ما بیگاری کشیدند. تقریبا این اردوگاه را خودمان ساختیم. در این دوران سخت، هیچگاه شیرینی آشنایی با حاج آقا ابوترابی را فراموش نمی‌کنم. ایشان حکم پدر اسرا را داشتند و بین اسرا از عزت و احترام ویژه‌ای برخوردار بودند. همه اسرا اعم از شیعه و سنی با هم دوست بودیم و کوچکترین اختلافی نداشتیم. همانگونه که در منطقه لارستان همه با هم در عین صلح و صفا زندگی می‌کنیم.

چهارم تیرماه سال 1369 به ایران بازگشتم. آن روز شور و حال خاصی داشت. آری به وطن بازگشتیم. وطنی که برای آبادانی و حفظ خاک و ناموس آن جنگیدیم. آن روز همه آزادگان شاد بودند و همه چشم‌ها اشکبار. به محض اینکه مرز را رد کردیم و به خاک ایران رسیدیم، همه روی خاک وطن افتادیم. خیلی‌ها به هق هق گریه افتاده بودند. خدا را شکر کردیم که توانستیم بار دیگر بر روی این خاک قدم بگذاریم.
ما برای دین اسلام و این آب و خاک بهترین جوانهایمان را دادیم، پس همه چه سنی و چه شیعه برای ایرانی یکپارچه و آباد تلاش خواهیم کرد.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده