نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
یادی از شهيد رجبعلي افشار/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان
شهید افشار در بخش از وصیتنامه خود می‌نویسد: اگر ما بكشيم و يا اگر كشته شويم پيروزيم چون اگر بكشيم بدان معني است كه تمام منافقين را از بين برده‌ايم و خودمان آزادانه زندگي خودمان را با شرايط اسلام ادامه خواهيم داد.
کد خبر: ۳۸۷۶۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۹

یادی از شهيد ابوالقاسم بهرامي/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان
شهید بهرامی سال دوم دانشسرا موفق شد آموزش نظامي را با عشق وصف نشدني طي نمايد و خود را براي رسيدن و وصال به دوستان شهيدش آماده کند.
کد خبر: ۳۸۷۶۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۹

یادی از شهید ‌هادي پيران/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان
شهید پیران نه تنها يك معلم بلكه خدمتگزاري بود كه براي رفاه حال مردم و دانش آموزانش از هيچ كوششي دريغ نمي كرد.
کد خبر: ۳۸۷۶۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۹

یادی از شهيد ذبيح اله جعفري/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان
شهید جعفری فرزندي زحمت‌كش و شايسته‌ براي پدر و مادر و برادري مهربان براي خواهران و برادرش بود و هر مشكلي را به جان خود مي‌خريد تا ديگران در آسايش باشند.
کد خبر: ۳۸۷۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۹

روزهای تیر و ترکش به روایت جانباز زنجانی
در کردستان دوست و دشمن چنان با هم مخلوط شده بودند که به هیچ کس نمی‌توان اعتماد کرد.
کد خبر: ۳۸۷۵۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۷

خاطره ای از شهید حشمت الله قلی لونی به نقل از مادرشهید
کد خبر: ۳۸۷۴۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۲

یادی از شهيد سيدمحمد اميني
او در بهمن 57 به عضويت كميته انقلاب اسلامي، حزب جمهوري و بسيج ابهر درآمد تا به اين طريق دين خود را به انقلاب ادا کند.
کد خبر: ۳۸۷۱۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

یادی از شهيد محمود ربّي
عادت داشت هرگاه حقوقي مي‌گرفت با آن لباس، برنج و... برای خانواده‌هاي فقير تهیه کند.
کد خبر: ۳۸۷۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

روایتی از احمد دواتگر
هیچ گاه یادم نمی رود آن پیر زن عراقی را که وقتی فهمید ما اسرای ایرانی هستیم به دلیل شلوغ بودن محوطه از فرصت استفاده کرده و یواشکی چند تا آبمیوه به داخل سالنی که در آن بودیم انداخت. اما سرباز عراقی وقتی متوجه این موضوع شد، قنداق تفنگش را روی بدن آن پیرزن فرود آورد ......
کد خبر: ۳۸۷۱۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۶

نویدشاهد: شهيد طوسي سرداري شجاع و فرماندهي با تدبير بود. سخت ترين مأموريتهاي اطلاعاتي عملياتي دفاع مقدس را به عهده داشت و خطرناك ترين مأموريتها را به عهده مي گرفت و بدون آنكه در چهره اش اثري از خستگي و يا نشاني از اضطراب و نگراني ديده شود به خوبي آن را انجام مي داد.
کد خبر: ۳۸۷۱۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵

یادی از شهيد جمشيد پيرجان
او به همراه دسته‌اي از كبوتران سفيدِ حرمِ عشق، رهسپار منطقه جنگی گرديد تا مظلوميت خود و انقلاب اسلامي را به دنيا اعلام كند.
کد خبر: ۳۸۷۱۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۳۰

یادی از شهيد حكمت‌اله رحماني
او به انقلاب و رهبر انقلاب عشق مي‌ورزيد و در راهپيمايي‌ها خود پيشاپيش مردم شعار مي‌داد.
کد خبر: ۳۸۷۱۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵

نوید شاهد: در تابستان سال 1363، لشکر در اردوگاهی در نزدیکی خرمشهر مستقر بود و من در گردان ابوذر بودم. یک روز داشتم با بچه ها فوتبال بازی می کردیم. عده ای هم دور تا دور زمین نشسته بودند تا نوبتشان شود. یک نفر از کنار زمین رد شد. شلوار خاکی رنگ و پیراهن سبز سپاه بر تن داشت.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

نوید شاهد: افسر دیده بان داشت با همکاری توپخانه 130، آتش بر مواضع دشمن می ریخت. هدف او، ساختمان هایی در سمت راست شهر پنجوین بود. عباس پرسید که کجا را هدف گرفته است. افسر با غرور گفت: می بینی که، از همان جا که دود سفید بلند می شود...
کد خبر: ۳۸۷۱۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

نوید شاهد: خیلی دوست داشتم عباس را داماد کنم، نمی دانم چه طور راضی شد، به من گفت: دختری برایم پیدا کن که شرایط مرا قبول کند
کد خبر: ۳۸۷۱۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

نوید شاهد: شناسایی در منطقه عملیاتی به پایان رسیده بود. هدف، پیدان نمودن بهترین راهکار جهت پیاده نمودن گردان ضد زره در پشت توپخانه دشمن و تصرف توپخانه و نیز جلوگیری از اجرای آتش دشمن در زمان عملیات بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

نوید شاهد: عباس به خانه آمد. نگران و بی قرار بود.می گفت فرصت کم است، آمده ام سلامی بدهم وبروم. برای خداحافظی آمده بود. برای شرکت در جلسه مهمی در اهواز، به دنبالش آمدند.گفتم: چه زود می روی؟ گفت: آمده بودم یک ساعتی بمانم، دیدی که نشد؛ اما خوشحالم که لااقل شما را دیدم.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

نوید شاهد: بعد از ظهر روز پنجشنبه 23 اسفند 1363 بود. داود 8 ماهه، بی تاب بود و مرتب گریه می کرد. غروب که می شد، داود تب می کرد. این گریه و تب بدون علت، در کنار خاطره خداحافظی بیست و هفت روز پیش عباس، نگرانم کرد. روز جمعه با خانم ها قرار گذاشتیم که به نماز جمعه برویم. هنوز راه نیفتاده بودیم که تلفن زنگ زد.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

نوید شاهد: فرمانده لشکر بود؛ ولی حقوق کمی می گرفت. هنگام شهادت، 2900 تومان حقوق می گرفت؛ صد تومان کمتر از پاسداران ساده تهرانی؛ زیرا او شهرستانی بود. هرگز در این باره شکایتی نکرد و چیزی نگفت...
کد خبر: ۳۸۷۱۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

نوید شاهد: در پادگان دو کوهه مشغول خوردن نان و پنیر بودم. تازه مشغول خوردن شده بودم که یک برادر بسیجی از جلوی رویم گذشت. سلام دادم و تعارف کردم. با خوشرویی و خیلی خودمانی آمد کنارم نشست و مشغول خوردن شدیم.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴