وحدت داشته باشید و از تفرقه و نفاق بپرهيزيد
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «عبداله گرامی» یکم آبان سال 1342به دنيا آمد. از شش سالگي روانه مدرسه شد. مدت پنج سال در مدرسه شهيد صابری با نمرات خيلي خوب تحصيل کرد و پس از آن دوره سه ساله راهنمايي را در مدرسه ناصرخسرو با موفقيت پشت سرگذاشت. بعد از آن بنا به علاقه شديدي که به کارهاي فني داشت در رشته برق هنرستان شهيد يوسفي اقليد ثبت نام کرد و مدت چهار سال در هنرستان همراه با فعاليت هاي مذهبي به درس خواندن ادامه داد.
سال دوم هنرستان بود که امواج خروشان انقلاب نهال وجودش را سيراب کرد و نهاد نا آرامش را که ساليان دراز در تب و تاب بود آرامش بخشيد. عبداله از همان سال اول هنرستان که ندای امامش آزادانه به گوشش رسيد فعاليت خدمتش را علني شروع کرد و با پخش اعلاميه های امام در بين بچه ها و به راه انداختن تظاهرات در هنرستان در آشنا کردن همدرسان به فرهنگ انقلاب سهم به سزايي داشت.
او اکثر شبها در کوچه ها وخيابانها به نوشتن شعار و پخش و نصب اعلاميه های امام می پرداخت. کمتر کوچه اي بود که شبها زيرپا نگذارد. وي به امام خميني عشق مي ورزيد وبا شنيدن نامش سراپا شوق مي شد. خيلي آرزو داشت امام را از نزديک ببيند علاقه شديدي به شهيد مظلوم بهشتي داشت او بارها مي گفت خدايا مي شود روزي من هم مثل بهشتي شهيد شوم.
او در مدت تحصيل فعالانه همگام با انقلاب پيش آمد تا به سال چهارم هنرستان رسيد در اين جا ديگر کاسه صبرش لبريز شد عده اي از دوستانش به جبهه رفته و شهيد شده بودند ديگر به هيچ وجه تاب و توان نداشت خيلي وقت ها اگر کسي مي خواست او را پيدا کند بايد به گلزار شهدا سرزند. او ديگر خيلي گوشهگير و تنها شده بود هميشه سعی می کرد که گوشه خلوتي را پيدا کند و با خدا به راز و نياز بپردازد. روزهاي پنجشنبه و دوشنبه را روزه میگرفت نماز زياد می خواند و عاشقانه مي گريست.
در برخوردهايش هميشه لبخندي برلب داشت که تا عمق وجود انسان اثرمي کرد. بيشتر اوقاتش را در بسيج و کلاس گروه هاي مقاومت براي آموزش و عمليات شبانه مي گذراند. هروقت گروهي از برادران به جبهه اعزام مي شدند او هم وسايلش را آماده مي کرد تا برود ولي برادران مسئول مانع او مي شدند ومي گفتند بايد همين جا بماني او هم در مقابل اين کار فقط گريه والتماس مي کرد ولي اثر نمي بخشيد.
سرانجام بعد از ده ها مرتبه التماس وزاري در تاريخ 28 بهمن ماه 1360همراه با جمعي از دوستان عازم جبهه شد و به قول خودش مانند پرنده اي که ساليان درازي در قفس زنداني باشد و آزاد گشته در آسمان تا نفس دارد پرواز مي کند او هم از بند رسته بود تا جان در بدن داشت پرواز کرد و سرانجام در تاريخ دوم فروردین 1361 در جبهه شوش در عمليات فتح المبين به شهادت رسید.
متن وصيت نامه:
بسمه تعالى "يا ايها الذين امنوا استعينوا بالصبر والصلوة ان الله مع الصابرين و لا تقولوالمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احيا و لكن لا تشعرون. اى كسانيكه ايمان آورده ايد از مقاومت و پايدارى در راه سختيها و ناملايمتها در جنگ با دشمن خدا و مردم از پيوند با خدا كمك بگيريد و بدانيد كه خداوند با مقاومت كنندگان است و به كسانيكه در راه خدا كشته ميشوند مرده نگوئيد بلكه زنده اند و ليكن درك نميكنند.”
با درود به رهبر كبير انقلاب خمينى قهرمان و با درود به شهيدان اسلام و با درود به كليه ملت شهيد پرور ايران و درود بر پدر و مادر وصيت را آغاز میكنم. برادران و خواهران عزيزم ما اكنون در اين برهه از زمان كه با دشمنان خدا و قرآن در جنگ هستيم مسئوليتى بس سنگين بر دوش هر كدام از ما كه ادعاى مسلمانى و شيعه بودن میكنيم بايد وظيفه خود را بشناسيم و وظيفه مهمى را كه بر دوش داريم اينست كه از تفرقه و نفاق بپرهيزيم و اتحاد و وحدت كلمه كه شعار امام عزيزمان میباشد را از ياد نبريم.
برادران ما كه مدعى هستيم كه پيرو خط سرخ حسينى هستيم چرا بايد در اين زمان حساس كه برادران و خواهران عاشقانه به جبهه جنگ ميشتابند و براى شهيد شدن خودشان دعا ميكنند فقط از گلويمان شعار تفرقه بيرون مى آيد؟ اتحاد است كه ميتواند هر سد محكمى را كه بر عليه قرآن و اسلام باشد به تزلزل اندازد و نفاق است كه سدهاى آهنين را به لرزه مى اندازد ما اگر سيرى كنيم در تاريخ انبياء مى بينيم كه هميشه اتحاد در بين آنها حكم فرما بوده است براى همين هم بود كه هميشه پيروز و سربلند بوده اند و توانستند به آرزوى ديرينه خود كه همان رسيدن به الله بوده برسند.
برادران عزيز هر انقلابى در جامعه رخ ميدهد با شهادتها و جانبازیها و ايثارها پاى میگيرد اگر همين انقلاب خودمان را در نظر بگيريم مى بينيم كه ريشه و پايه آن از انقلاب حسين (ع) است قاسمها و على اكبرها فدا میشدند امروز هم همينطور است. ولى با كمى تفاوت در زمان حسين (ع) 72 نفر بودند كه در راه خدا كشته شدهاند ولى امروزه ميليونها نفر جان نثار مكتب حسين(ع) است و چون من هم خود را پيرو خط حسين (ع) میدانم بعنوان يك رزمنده در راه قرآن به جبهه نبرد اعزام میشوم تا فرياد مولايم حسين در عصر عاشورا كه فرمود هل من ناصر ينصرنى را پاسخ گفته باشم و زمينه اى بسازم تا ديگر برادران من بتوانند در آسايش بسر برند و اسلام را تقويت كنند من از كليه برادرانم در سنگر مدرسه ميخواهم كه با درس خواندن خود و فعاليت همه جانبه خود فرصت اين را ندهد كه عمال داخلى آمريكا و شوروى پستهاى حساس مملكت را اشغال كنند.
برادران درس خواندن شما در سنگر مدرسه مانند رگبار تيرى است كه از تفنگ من بر قلب مزدوران بعثى كافران مى نشيند. برادران دانش آموز بخدا سوگند كه سنگر مدرسه مهمتر از سنگر جبهه ميباشد زيرا از ميان شما برادران عزيز است كه افرادى بيرون مى آيند و چرخه مملكت را به گردش در مى آورند پس شما سنگر خود را محكم نگهداريد كه خيلى ارزنده است. برادران من از شما تقاضا دارم كه سنگر همدرسان خود را كه در جبهه مى جنگند و شهيد ميشوند محفوظ نگاه داريد. و اما از شما خواهران عزيزم تقاضاى عاجزانه دارم كه حجابتان را حفظ كنيد زيرا حجاب شما مانند سد فولادينى است بر سر راه ابرقدرتهاى شرق و غرب و پوزه آنها را به خاك ميمالد.
و اما تو اى پدر و اى مادرم كه براى برگشتن من از جبهه روز شمارى ميكنيد ولى من روزى از شهرم حركت كردم نرفتم كه برگردم رفتم تا به آرزوى ديرينه خودم كه همان رسيدن به معشوقم الله است برسم. ولى تو اى پدر و مادر نكند خداى ناكرده عشق و علاقه به فرزند مانع آن بشود كه در اثر يك اتفاقى كه براى فرزندتان ميافتد خداى ناكرده دست از خدا برداريد و بگوئيد فرزندم ديگر پهلوى من نيست درست است كه در ظاهرپهلوى شما نيستم ولى در باطن من پهلوى شما هستم.
پدر و مادر براى اينكه خدا شما را آزمايش ميكند عزيزترين چيز را ازش ميگيرد تا ببيند آيا استقامت دارد يا نه و خدا به اين وسيله بنده اش را مى آزمايد پدر و مادر اگر من در راه خدا شهيد شدم من راضى نيستم براى من گريه كنيد زيرا شهيد گريه نميخواهد بلكه شما بايد افتخار كنيد كه توانسته ايد چنين فرزندى را تحويل جامعه اسلامى ايران بدهيد.
پدر و مادر من از شما تقاضاى عاجزانه دارم اگر شهيد شدم شما با صبر و استقامت خود نمونه و الگويى باشيد براى ديگر پدر و مادران شهيد داده مادر و پدر از شما ميخواهم كه روز شهادتم بجاى ناله و زارى از گلوى شما فرياد شادى بيرون آيد و بر سنگ مزارم چيزى ننويسيد كه نمايانگر آن باشد كه من در اين دنيا فيضى نبرده ام بلكه همين شهيد شدنم بزرگترين فيض بود كه خداى منان بمن اعطا كرد و مرا به خيل شهيدان پيوند داد.
و اما شما اى خواهرانم درست است كه غم مرگ برادر براى شما خيلى سخت است و تحملش مشكل ولى شما پيرو شيرزن عالم بشريت زينب (س) هستيد و بايد افتخار كنيد كه برادرتان فدائى قرآن و اسلام شده است و از شما ميخواهم كه با صبر خود نشان دهيد كه پيرو زينب هستيد.
و اما شما اى برادرانم ميدانم كه ديگر شما احتياج بچيزى يا حرفى نداريد كه برايتان بنويسم چون خودتان ميدانيد كه من به چه خاطر به جبهه رفتم و براى چه هدفى و ديگر احتياج نيست كه براى شما توضيح بدهم زيرا شما خودآگاه هستيد و فكر نميكنم غم مرگ برادر شما را نسبت به راهى كه در پيش گرفته ايد سست كند و مانند كوه استوار و پابرجا باشيد و ادامه دهنده راه اين برادر كوچكتان باشيد.
و باز از پدر و مادرم ميخواهم مرا حلال كنند شايد تاكنون نتوانسته ام براى شما فرزند خوبى باشم و نسبت به زحمتهائى كه براى من كشيده ايد كارى انجام دهم معذرت ميخواهم و اميد است مرا ببخشيد در پايان از برادرانم در سنگر بسيج ميخواهم كه ادامه دهنده راه ديگر برادران رزمنده خود باشيد و نگذاريد اسلحه آنها روى زمين بماند. از كليه برادران همشهرى خود ميخواهم كه هر بدى از من ديده ايد مرا حلال كنند. به اميد پيروزى اسلام بر كفر جهانى و سربلندى ملتهاى مستضعف جهان. برادر شما عبداله گرامى در تاريخ یکم اسفند ماه 13
60 پادگان شهيد عبداله مسگر سرباز اسلام عبداله گرامى
انتهای متن/
انشاءالله شفاعت ایشان شامل حال ما شود.