خاطره روز نوشت شهيد محسن مهدي علمدارلو
سهشنبه, ۱۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۱۵
من پياده روانه ی بسيج شدم و در بين راه برادران جمع شده بودند و جهت تشييع جنازه ، زماني که خواهران گريه کننده را مي ديدم از جايم تکاني خوردم بعد از مدتي برگه ی تسويه حساب گرفتم همراه با يک کتاب " معاد " و ماشين آمد و سوار شديم
نوید شاهد فارس : شهيد محسن مهدي علمدارلو
در 7 آذر ماه 1346 در خانواده اي خوش نشين از تيره علمدارلو كه از لحاظ
مالي خانواده اي تنگدست بود بدنيا آمد. دوران ابتدائي تحصيلي را بدليل كوچ
نشيني با مشكلات فراوان پشت سر نهاد . بطوري كه در طول مدت تحصيل بدليل
دوري راه مدرسه و خانه در بسياري از موارد هفته ها مي شد كه رنگ خانه را
نمي ديد و اين بخاطر عشق و علاقه بسيار به فراگيري علم و تحصيل بود كه
مشكلات آن را به جان و دل خريده بود . پس از ساكن شدن خانواده در روستائي
بنام ترك آباد در نزديكي زرقان فارس محسن وارد مدرسه راهنمائي شهيد بهشتي
عشايري شد و به تحصيل پرداخت. او در تاريخ 30دی
ماه 1364 عازم جبهه هاي جنوب شد و در عمليات افتخار آفرين و پيروزمند والفجر 8
كه منجر به پيروز سازي شهر فاو شد شركت نمود و بر اثر انفجار بمب شيميائي
دچار مجروحيت شد و پس از چندين هفته بستري در بيمارستان بهبودي خويش را
بازيافت و به نزد خانواده بازگشت و در همين ايام با موفقيت در كلاس اول
تجربي وارد كلاس دوم شد و با كسب اين مدرك پس از ماه مبارك رمضان در سال
1365 مجددا تصميم گرفت كه عازم جبهه ها شود. لذا از اين جهت از خانواده و
يكايك دوستان و آشنايان خداحافظ نمود و عازم منطقه جنوب جزيره مجنون گرديد.
شهيد محسن مهدي علمدرلو بر اين عقيده بود كه در جبهه ها حضور پيدا كرد و از اينكه توفيق آن را پيداكرده بود خدا را شكر مي نمود و سرانجام در غروب روز 14 شهريور ماه 1365
در منطقه جزيره مجنون با اهداء خون مطهر خويش در راه دفاع از اسلام و ميهن
اسلامي نداي حق را لبيك گفت و به ملكوت اعلي پيوست.پيكر پاك شهيد محسن
مهدي علمدار لو در ميان بدرقه پر شورامت حزب الله روستاي ترك آباد تشييع و
بخاك سپرده شد.
(خاطره خودنوشت)
30/10/1364
چهارشنبه بهمن ماه :
صبح بعد از گرفتن کارتيکس به طرف پادگان معاد حرکت نموديم در حين حرکت برادر غفوريان را ديدم و حرکت نموديم و با همديگر صحبت مي کرديم و بارها سنگين بود در راه ايستاديم يک نيسان آمد و با همديگر به شهيد دستغيب رفتيم و ظهر آن جا ناهار خورديم و هر چه اراده نموديم جايي را بلد نشديم تا اين که بعد از نماز جماعت با سر و صداي زياد قاسمي برگه ی تسويه حساب دادند و حدود ربع ساعت امضاء نموديم و دوباره تحويل داديم و در اين موقع سيب و پرتقال صرف مي کرديم و تعريف مي نموديم و دو نفر از من سوالاتي نمود که با قرص نمي دانم جواب دادم خيلي ناراحت شدند و بلند شدند و رفتند و ما هم همين جوري مي خورديم و به هنگام بيرون آمدن از سينما سه کاسه بستني گرفتم و به سه راه رفتيم و از آن جا با يک اتوبوس به معاد رسيديم و وقتي پياده شديم هوا سرد بود به چادر رسيديم کسي ر ا جز يک سري وسايل خوارکي ديدم و چراغ.. غذا پيدا نمودم و شب خورديم و خوابيديم و بچه ها رفتند حسين و غيره .. و صبح بلند شدم باران شديد مي باريد بچه ها نماز خواندند و رئيسي هم رفت و نيروها تازه تقسيم بندي مي کردند و بچه ها به حمام رفتند و لباس شستند و منم روزنامه خواندم و با همکاري هم مقداري سيب و پرتقال پيدا نموديم و من برداشتم و قرآن و کتاب پيدا نمودم و برادر غفوريان را ديدم .
1/11/1364
اسفندماه پنج شنبه :
صبح ساعت 5 در شيراز پياده شديم و به مقر رفتيم بعد از نماز به صف غذا رفتيم و نشاسته صرف نموديم و بعد از آن به مسجد آمد سيب صرف نموديم تا ساعت 7 در مقر بودم ساعت 5/7 از مقر خارج شديم مقداري راه آمديم در بين راه از برادران سوال مي کرديم تا فلکه ی خاتون پياده آمدم و سوار ماشين شدم و به سه راه دروازه شادي آمدم و کرايه من را برادر صیفی داد باز از آن جا به شهرداري آمدم و کرايه را دادم و از هم جدا شديم و من پياده روانه ی بسيج شدم و در بين راه برادران جمع شده بودند و جهت تشييع جنازه
زماني که خواهران گريه کننده را مي ديدم از جايم تکاني خوردم بعد از مدتي برگه ی تسويه حساب گرفتم همراه با يک کتاب " معاد " و ماشين آمد و سوار شديم در ضمن حدود 70 تومان پول گرفتم و در دژباني کيف ها را گشتند و ساعت 5 بيست که سوار شديم و در اين مدت از راه ها و جاده هاي پر پيچ خم گذشتيم و در بهبهان شام صرف نمودم .
لباس80 ريال و دوباره سوار شديم در بين راه خواب رفتم و همينجوري تماشا مي کردم و لوله هاي گاز بود ماشين را زد و وسیله قاسمی را بچه ها برداشتند و ناراحت شد
و ساعت 6 ربع که به مقر رسيديم و صبحانه خورديم و عبدالحسين بيگي را ديدم اراده کرده بود به جبهه برود و با او خداحافظي کردم و به خانه آمدم .
زماني که خواهران گريه کننده را مي ديدم از جايم تکاني خوردم بعد از مدتي برگه ی تسويه حساب گرفتم همراه با يک کتاب " معاد " و ماشين آمد و سوار شديم در ضمن حدود 70 تومان پول گرفتم و در دژباني کيف ها را گشتند و ساعت 5 بيست که سوار شديم و در اين مدت از راه ها و جاده هاي پر پيچ خم گذشتيم و در بهبهان شام صرف نمودم .
لباس80 ريال و دوباره سوار شديم در بين راه خواب رفتم و همينجوري تماشا مي کردم و لوله هاي گاز بود ماشين را زد و وسیله قاسمی را بچه ها برداشتند و ناراحت شد
و ساعت 6 ربع که به مقر رسيديم و صبحانه خورديم و عبدالحسين بيگي را ديدم اراده کرده بود به جبهه برود و با او خداحافظي کردم و به خانه آمدم .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس نظر شما