خاطره خودنوشت شهيد "علی نقى ابونصرى" (1)؛
شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ... بايد از هجوم نيروها در اين روزها به اهواز ياد کرد و از دورترين نقاط ايران اکيپ اکيپ به اهواز اعزام مي شدند و گردان ، گردان به اينجا مي رسيدند . انسان به ياد حماسه کربلا مي افتد اما اين مهاجرت يک فرق با کربلا دارد
يادی از حماسه کربلا


به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "علی نقى ابونصرى" در 7 آبان سال 1341 در روستاى مهديه كازرون دیده به جهان گشود. مسئوليت گروه تخريب تيپ فاطمه زهرا(س) و معاونت تخريب لشكر 19 فجر و مسؤول واحد مهندسى در جزاير جنوب (بندرعباس) را برعهده داشت. وى دانشجوى رشته زبان آلمانى دانشگاه شهيد بهشتى بود. در عمليات مختلف از جمله والفجر مقدماتى، خيبر، والفجر 2 و والفجر 8 شركت کرد و در آخرين اعزام به همراه سپاه يكصدهزار نفرى حضرت محمد(ص)عازم جبهه ها شد و در 4 دی ماه 1365 به شهادت رسيد.


متن خاطرات خودنوشت شهید "علی نقی ابونصری"

در تاريخ 4 آبان 1360 به همراهي 6 تن از برادران پاسدار و عده اي از برادران بسيجي پس از خداحافظي از دوستان و برادران راهي شيراز شديم تا از آن طريق به جبهه اعزام شويم. حدوداً ساعت 11 بود که به شيراز رسيديم. پس از کمي استراحت نماز را خوانده و بعد از خوردن نهار در ساعت 4 بعد از ظهر به خط شديم و به تهران در پادگان امام حسن (ع) مستقر شديم و  قرار شد که بعد از تکميل پرونده راهي جبهه هاي حق شويم .

 تعداد ما زياد و مقصد نا مشخص بود . همه دعاي مي کردند تا به جبهه هاي جنوب اعزام شوند . پس از يک روز در تاريخ 6 آبان عکاس آمد و عکس گرفت و در تاریخ 7 آبان پرونده را تکميل کرديم و عصر همان روز با قطار عازم جبهه جنوب شديم و در قطار وضع خوب بود چون شب جمعه بود. بعضي از برادران دعاي کميل را خواندند . چون تعداد زياد بود در هر کوپه 6 الي 10 نفري مي نشستند .

پس از يک روز حرکت سرانجام در روز 8 آبان به اهواز رسيديم و به دبيرستان گلستان رفتيم . شب را در آن جا گذارنده و صبح روز نهم براي نرمش با پاي برهنه از دبيرستان خارج شديم و پس از مقداري دويدن به دبيرستان برگشتيم . تا ظهر بيکار بوديم .

 ظهر بود که تعداد زيادي از برادران پاسدار بسيج کازرون به اهواز رسيدند و فهميديم که حتماً در روزهاي آينده بايد شاهد پيروزي هاي چشمگير بود و از آن طرف بايد باز مثل گذشته دوستاني از ما جدا شوند و به لقاءالله بپيوندند . روز دهم ما تقسيم بندي شديم و من و عده اي ديگر براي آموزش تخريب از دبيرستان گلستان رفتيم و به پایگاه گلف رسيد و در گلف آموزش مين می ديديم و امروز يعني 13 آبان آموزش تئوري ما تمام شده است و از فردا عملي شروع مي شود .

در ضمن بايد از هجوم نيروها در اين روزها به اهواز ياد کرد و از دورترين نقاط ايران اکيپ اکيپ به اهواز اعزام مي شدند و گردان ، گردان به اينجا مي رسيدند . انسان به ياد حماسه کربلا مي افتد اما اين مهاجرت يک فرق با کربلا دارد و آن اين است که اصحاب امام حسين وي را در کربلا تنها گذاشتند . اما اصحاب امام خميني همان طور که از چهره هاي مصمم و با ايمان شان پيدا بود قصد داشتند که تا آخرين قطره خون خود ايستادگي کرده و نائب امام شان را تنها نگذارند . خدايا ، تو را به خون حسين سوگند مي دهم که اين سربازان را در رسيدن به هدف شان که جز پياده کردن احکام تو در زمين نيست ياري بنما و آن ها را بر دشمنان شان پيروز بگردان . (آمين ) .

روز چهاردهم به علت بارندگي برنامه عملي ما لغو شد . اما صبح همان روز مربي برادر خياط ويس ما را جمع کرد براي تاکتيک به صحرا برد و تا ساعت 12 ظهر ما تاکتيک کار کرديم و حسابي خسته شديم به طوري که به سختي راه مي رفتيم ولي خوب براي آماده شدن مبارزه بر عليه کفار بايد سخت ترين زجرها را تحمل کرد . شب همان روز يعني شب 14براي مين گذاري رفتيم يعني شب تاسوعا از ساعت 10 شب تا ساعت 4 صبح مین گذاري می کرديم البته آزمايشي .

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده