مادر شهید مفقودالجسد " محمدابراهیم صندوقدار" در خاطرات خود چنین نقل می کند:«شرطش را به مادر و عروس خانم گفته بود، ما گفته اش را جدی نگرفتیم. اما همسرش خیلی جدی شرطش را پذیرفته بود. به ایشان گفته بود: من یک آدم معمولی نیستم که مثل خیلی از مردها ازدواج کنم، بچه دار بشم و به پیری برسم.» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۴۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹
شهید "صابر رستمی " در یکی از یادداشت های به یادماندنی خود نوشته است:(( ترکش خورده بودم مرا به بیمارستان نیروی هوایی منتقل کردندبعد از یک دوره درمان به زیارت امام رضا ( ع ) رفتم اما باید بعد از بازگشت دوباره عمل می کردم تا اینکه دکتر به من گفت برو با خانواده ات دیدار کن عمل سختی داری که من خندیدم و گفتم دکتر مرا از مرگ نترسان.))
کد خبر: ۴۷۳۴۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹
خواهر شهید "حمید کاویانی" روایت می کند: مادرم سال 1366 به مکه رفته بود همان سالی که در عربستان کشتار حجاج اتفاق افتاده بود من خیلی پریشان حال بودم اما شهید به سعه صدر به من می گفت به خدا توکل کن خداوند هر چه بخواهد همان می شود.
کد خبر: ۴۷۳۳۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۷
نیروهای ساواک به منزل حمله کردند، در خانه را شکستند، چند تا از فرشهای خانه را برده بودند و چند تا هم آتش زدند ولی جرات نکرده بودند... ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۳۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
مادر شهید "نجفعلی معینیان" نقل می کند: « در کلاس سوم ابتدایی درس می خواند. یک روز دوان دوان به خانه آمد. وقتی صدایم زد، گفتم:خوش خبر باشی! گفت:امروز داشتم یک گوشه نماز می خوندم. وقتی نمازم تموم شد، مدیر که گوشه ای ایستاده بود، جلو آمد و گفت: آفرین به تو! از فردا تو رو به عنوان امام جماعت مدرسه انتخاب می کنم.» نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید بزرگوار را برای علاقمندان منتشر می کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۳۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
لباسهایم را درآوردند و مرا به تخت فنری که هیچ چیز روی آن نبود، بستند و یک پریموس زیرتخت گذاشتند و آن را روشن کردند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مبارز انقلابی «سید احمد نصری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۳۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۵
پوست کف پاهایم را شکافتند و تمام خونمردگیها و حتی گوشتهای پا را که بر اثر شدت ضربات فاسد و سیاه و به اصطلاح خود آنان چند طبقه شده بودن، کنده و خارج کردند... ادامه این خاطره از مرحوم آزاده و جانباز «محمدحسین خاکساران» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۴
اسدی تبری میزد توی گلوی من. بوکسور بود، دستهای خیلی سنگینی داشت، وقتی یک سیلی میزد آدم به دیوار میخورد و برمیگشت...ادامه این خاطره از شهید «نصرتالله انصاری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۰۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
کتاب «دختران هم شهید میشوند» داستان شهادت دختری ۱۳ ساله مشهدی است که به قلم آزاده فرزام نیا منتشر شده است.
کد خبر: ۴۷۳۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
مرضیه بریموندی همسر شهید" محمدجعفر بریموندی " روایت می کند: شهید را در خواب بیش از گذشته نورانی تر دیدم که با لباسی سفید داشت می رفت، به سمتش دویدم گفتم کجا می روی گفت باغ بهشت. که 18 روز بعد از دیدن این خواب خبر شهادتش را آوردند.
کد خبر: ۴۷۲۹۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
نویسنده کتاب «شبهای بمباران» گفت: در کتاب «دشت شقایقها» به قدم زدن سربازی پرداختهام که در منطقهای پر از گلهای شقایق متفکرانه قدم میزند از آنجا که در مناطق دشت آزادگان، دهلران، فکه و نهرعنبر، فصل بهار زودتر خود را نشان میدهد جذابیت چند برابر میشود.
کد خبر: ۴۷۲۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
کد خبر: ۴۷۲۸۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
معرفی کتاب؛
کتاب «سربلند» خاطراتی از زندگی شهید محسن حججی است که به دست کوردلان داعش به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۷۲۸۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
شهيد "مهدی ظل انوار" در 6 شهریور سال 1336 در شيراز به دنیا آمد. هشت ساله بود که پدرش را از دست داد. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد
کد خبر: ۴۷۲۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
نوید شاهد قزوین - «از ابوترابی پرسیدم: چرا سرعت ماشین را تند کردید؟ گفتند: عقب را نگاه کنید! نگاه کردم و دیدم یک ماشین که عناصر ساواک داخل آن نشسته بودند در تعقیب ما است ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۲۸۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۵
برادر شهید "حسن رامه ای"نقل می کند:« تاج الدین، همرزم برادرم می گفت: آن شب بعد از نماز، دعا داشتیم. مثل وقـت هـاي دیگـر نبـود. زار مـیزد! کسی تا به حال گریه او را با صداي بلند نشنیده بود. همه فهمیدند که حالش تغییر کرده است. بعد از شام، بچه ها طبق معمول شوخی میکردند. براي اولـین بار بود که شیخ حسن با صداي بلند میخندید. باز هم غیرطبیعی بـود! روز بعـد وقتی با خیرالله گیلوری روي مین رفتند فهمیدم که انگار دیشب پاسـخ خواسـته اش را داده اند.»در ادامه، شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز، دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۲۷۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۰
خاطره ای از شهيد "باقر سليمانی"؛
در خاطره ای از شهید "باقر سلیمانی" چنین آمده است: نیمه های شب طبق نقشه ، از زیر سیم خاردار نزدیک برجک دو ، که نگهبانش از قبل توجیه شده بود ، تعداد زیادی سرباز پا به فرار گذاشتند. باقر هم با دونفر از دوستان شیرازی اش رهواری فلزی را به قصد شیراز به زحمت انداختند . « السلام علیک یا شاهچراغ !»اما باقر باید می رفت کازرون .
کد خبر: ۴۷۲۷۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
بدون اینکه باران خمپاره، توپ و مسلسلها کوچکترین تزلزلی در ارادهاش ایجاد نماید، دشمن کافر را تا رودخانه کارون... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید « سبزعلی اینانلو» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۲۷۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۸
روایت دیدار رهبر معظم انقلاب بههمراه شهید حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید عظیمپور در کرمان منتشر شد.
کد خبر: ۴۷۲۶۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۸
مادر شهید"حسن رامه ای" در خاطرات خود چنین می گوید: «مردم وضع خوبی نداشتند.عید به عید به هر زحمتی بود براي بچه هـا لبـاس میخریدند. او دانش آموز راهنمایی بود. وقتی از بیرون آمدم لباس نویی را که بـرایش تهیه کرده بودیم در تشت آب انداخته بود و چنگ میزد. ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه که میکنی؟ چرا لباس نو رو میشوري. گفت: نمیخوام بچه هـایی کـه لباس نو ندارن، تـن مـن لبـاس نـو ببینن.»
کد خبر: ۴۷۲۶۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۸