آخرین ضربان قلب یک شهید
شنبه, ۰۹ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۰۱:۴۴
در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: با برادران ظل انوار و سید محمد به سمت سنگر فرماندهی می رفتیم. در بین راه به شوخی سرم را روی قلب سید محمد گذاشتم و گفتم: « چه خبره سید قلبت خیلی سر و صدا می کنه !»
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "سيدمحمد کدخدا"
در 9
مهر ماه 1338 در خانواده اي متدين و مذهبی که مدتها در انتظار فرزند بودند
در شيراز دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد. پس از طي
مراحل تحصيل و اخذ مدرک ديپلم فني از هنرستان ، که مقارن بود با اوج
انقلاب اسلامي و برچيده شدن رژيم ستم شاهي در سال 1357 او نیز در تمام
مراسم راهپيمايي ها و تظاهرات شرکت می کرد."سيد
محمد" از همان ابتدای روزهای تشکيل سپاه پاسداران با پوشيدن لباس مقدس
پاسداری به عضويت این نهاد در آمد و با ايماني راسخ به پاسداري از دست
آوردهاي انقلاب اسلامي پرداخت.
وی سرانجام در آخرين ماموريت خود که فرمانده گردان
امام حسين عليه السلام و خط شکني سرنوشت ساز کربلاي 5 بود. پس از اينکه
چندين محور را آزاد کرد و تعداد زيادي از کفار را به هلاکت رساند در 19 دي
ماه 1365 در جبهه شلمچه به آرزوي ديرينه اش که همان شهادت در راه خدا بود
رسيد و به ديار معشوق شتافت .
خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا"/ آخرین ضربان قلب یک شهید
با برادران ظل انوار و سید محمد به سمت سنگر فرماندهی می رفتیم. در بین راه به شوخی سرم را روی قلب سید محمد گذاشتم و گفتم: « چه خبره سید قلبت خیلی سر و صدا می کنه !»
با برادران ظل انوار و سید محمد به سمت سنگر فرماندهی می رفتیم. در بین راه به شوخی سرم را روی قلب سید محمد گذاشتم و گفتم: « چه خبره سید قلبت خیلی سر و صدا می کنه !»
گفت: «این سر و صداهای آخر است
. قلبم آخرین سر و صداهایش را می کند و به زودی آرام می شود.»
گفتم: «پس آماده ای؟»
گفت: «بله! اعلام شده که ما اعلام آمادگی کنیم.»
گوشم را
روی قلب مهدی ظل انوار گذاشتم، گفتم: « این هم که سر و صدا می کنه! » سید
گفت: « این هم با ماست! » گوشم را روی قلب کمال و جمال ظل انوار هم گذاشتم و
سید باز گفت: « این هم با ماست! ». گفتم حالا که شما آماده رفتن هستید،
سلام مرا هم به حاج مهدی برسانید گفت: « بسیار خوب.»
انتهای متن/
منبع: کتاب شمع صراط 3 ، سید محمد نظر شما