شهید «خداداد قشقايی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز 24 خرداد ماه 1364 آخرين جمعه ماه مبارک رمضان و يوم القدس بود. برادر آهنگران هم آمده بود. نوحه‌ی عربی خواند و ما سينه زديم. آخر سر هم روحانيون سنی و امام جمعه بعلبک سخنرانی کردند و...» متن کامل خاطره پنجم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهید خداداد قشقايی «5» | رژه در يوم القدس

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «خداداد قشقايی» یکم دی ماه 1344 در شهرستان دوگنبدان ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تا کلاس سوم ابتدایی را در دوگنبدان گذراند و سپس با خانواده به شيراز عزیمت کردند و ادامه تحصیل را در شیراز گذراند. او تحصيلات ابتدايی را در دبستان شهيد يوسفی پشت سرگذاشت. پس از گذراندن دوران راهنمایی و دبیرستان موفق به اخذ مدرک ديپلم شد. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد و سرانجام هفتم اردیبهشت ماه 1365 مصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيد.

متن خاطره روزنوشت «5» : رژه‌ی يوم القدس در بعلبک

امروز 24 خرداد ماه 1364 آخرين جمعه ماه مبارک رمضان و يوم القدس بود. بعد از خوردن سحری به خط شديم و اسلحه تحويل گرفتيم و بعد مشغول تمرين رژه شديم. دسته ما حدود 40 نفر بود و تنها دسته ايرانی شرکت کننده در رژه بود. تا ساعت 11:30 مشغول تمرين بوديم بعد رفتيم استراحت تا ساعت 3 استراحت داشتيم 3 دوباره به خط شديم که برويم رژه تقريباً ساعت 4 رژه شروع شد.

ابتدا نفربرهای حزب الله لبنان بعد توپ‌های 10 و 23 و 57 بعد هم ماشين نيروهای لبنانی و بعد هم ما بوديم. همگی رفتيم در ميدان فوتبال شهر بعلبک آنجا پياده شديم و رژه از آنجا شروع شد. ابتدا در شهر رژه رفتيم. چند خيابان بعلبک را طی کرديم. جمعيت زيادی برای تماشا کنار خيابان آمده بودند. آخر سر هم در ميدان شهر که حکم پارک شهر اينجا را داشت جمع شديم.

ابتدا يکی از برادران ايرانی نوشته‌ای را به عربی خواند که ما چيزی حاليمان نشد بعد يکی از لبنانی‌ها شعاری را سر داد که مردم هم جواب می‌دادند. برادر آهنگران هم آمده بود اينجا نوحه‌ی عربی خواند که باز هم ما چيزی حاليمان نشد و فقط سينه می‌زديم آخر سر هم روحانيون سنی و امام جمعه بعلبک سخنرانی کردند.

دوستم محمدعلی را نيز اينجا ديديم آمده بود تماشای رژه. پايان رژه ما با يک بدرود تا سکنه امام علی بود که پس از تحويل دادن اسلحه و لباس‌ها هر کسی رفت پی کارش که ما را هم آقای حر آورد سر توپمان حسين ديده‌ماه هنوز نرفته بود و اينجا بود احتمالاً فردا می‌رود برای همين جواب نامه‌ای را که برادرم پرويز به همراه چند عکس برايم فرستاده بود نوشتم و دادم که حسين ببرد ايران.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده