خاطره - صفحه 44

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
خواهر شهید حسین باقری می‌گوید: زنجان بمباران شده بود. مردم همه در هراس بودند. طولی نکشید که حسین به خانۀ ما آمد؛فاطمه آماده شو باهم بریم جایی.
کد خبر: ۴۵۳۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷

خواهر شهید همت می‌‌گوید: چند روزی بود نتوانسته بودم از خانه بیرون بروم. اصغر بی تابی می کرد. به همت سپرده بودم هر وقت سرش خلوت شد بیاید دنبالم.
کد خبر: ۴۵۳۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹

خاطراتی از شهید محمود عبداللهی
من که در جبهه بودم یک شب خواب دیدم که خداوند فرزند دختری به من می دهد و من اسم او را فاطمه می گذارم برای همین قبل از اینکه فرزندم متولد شود اسم او را در خواب به من گفتند برای همین فاطمه را انتخاب کردم من هم از این اسمی که برای فرزندم گذاشت ، خرسند شدم و خدا را شکر کردم
کد خبر: ۴۵۲۸۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۷

خاطراتی از شهید محمدکاظم شهروی
در همه حال و در همه جا به فکر فرزندانم سمیه و محمدرضا و بقیه بودم و همش در فکر بودم که این بچه ها اینقدر به بابا انس پیدا کرده اند چه کار می کنند مخصوصاً محمدرضا که فهمیده بود من می خواهم بروم جبهه و روز اول صبح هنگام خداحافظی با گریه سر خود را در زیر لحاف کرد از یاد نخواهم برد بفکر سمیه و آن شیرین زبانیها دلم را آتش می زد
کد خبر: ۴۵۲۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶

روز شمار تولد شهدا (22 فروردین ماه)
شهید ناصر ارژه، بيستم فروردين 1346، در شهرستان بستك به دنيا آمد. پدرش عبدالكريم، مغازه‌دار بود و مادرش عايشه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست ‌و دوم تير 1367، در شمال فكه به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۵۲۸۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶

روز شمار تولد شهدا (22 فروردین ماه)
شهید ناصر ارژه، بيستم فروردين 1346، در شهرستان بستك به دنيا آمد. پدرش عبدالكريم، مغازه‌دار بود و مادرش عايشه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست ‌و دوم تير 1367، در شمال فكه به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۵۲۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶

مادرم به شهید گفت:این بار را به جبهه نرو. اوگفت: نه مادر هنوز توی جبهه به من احتیاج دارند مسئولیتم آنجا سنگین تر است. تازه اگر من به جبهه نروم دیگری هم نرود پس کی می خواهد جلوی دشمن را بگیرد.
کد خبر: ۴۵۲۶۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴

خواهر شهید رسول موسوی از برادر خود چنین می‌گوید: گاهی رسول بغض می کرد و می رفت توی اتاق. تا اینکه دیدم هر بار رسول از مدرسه برمی‌گردد پشت شلوارش خاکی است. آنوقت ها لباس فرم مدرسه شان کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید بود. رسول هم همیشه لباسش را با سلیقه و تمیز نگه می داشت.
کد خبر: ۴۵۲۶۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴

خاطراتی از شهید محمدرضا رضایی
همه بچه ها روی زمین دراز کشیدند . شهید محمدرضا رضایی هم روی زمین دراز کشید و من هم در پایین پای او که کمی گودتر بود دراز کشیدم و سرم را روی پای او گذاشتم در آن لحظات دائماً این ذکر را می گفت: الهی رضاً برضائک داشتم به او نگاه می کردم که در یک لحظه یک گلوله به قلب آن شهید اصابت کرد و در دم به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۵۲۲۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۲

شهید اباصلت سهرابی هجدهم خرداد ۱۳۲۲‏، در روستای شیخ جابر از توابع شهرستان ایجرود به دنیا آمد.
کد خبر: ۴۵۲۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۹

خواهر شهید بهرام حیدری از برادر خود می‌گوید: آبجی من تا حالا کلی چیز یاد گرفتم. دیگه نیازی به کلاس هم ندارم. همین روزا گیرنده ام رو کامل می کنم.
کد خبر: ۴۵۲۰۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴

برادر شهید ولی پیران از برادر خود چنین می‌گوید: شهید به ما گفتند اگر من و امثال من نرویم و در خانه بمانیم شما را نمی‌گذارند راحت بنشینید.
کد خبر: ۴۵۱۹۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۰

خواهر شهید عشقعلی احمدی چنین روایت می‌کند: شوهرم که جبهه بود، بیشتر وقت ها می‌آمد و پیش من و بچه ها می ماند تا از تنهایی نترسیم.
کد خبر: ۴۵۱۸۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۶

مادر شهید ناصر اشتری از فرزند خود چنین می‌‌گوید: به راه آهن زنجان رفتیم و هنگام خداحافظی خواستم دستم را به دور گردنش انداخته و پیشانیش را ببوسم، او مانع از این کار شد.
کد خبر: ۴۵۱۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۶

پدر شهید صفت اله آقامرادی از فرزند برومند خود چنین می‌گوید: وقتی به مرخصی می‌آمد روزها را می‌شمرد تا مرخصی‌اش تمام شود و زود به جبهه برود.
کد خبر: ۴۵۱۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۲

خواهر شهید رضا ابوبصیری از مادر خود درباره برادرش شهیدش می‌گوید: رضا آن روز به حرف من خندید. داشت می گفت ببین مادر امروز وقت رفتنم نیست. من حالا حالاها باید زنده بمونم.
کد خبر: ۴۵۱۶۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۱

خاطرات و خصوصيات بارز شهيد خليل شمشيربند به نقل از همسر و فرزندان شهيد كه نويد شاهد براى نخستين بار آن را منتشر كرد.
کد خبر: ۴۵۱۶۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۲

خواهر شهید میرزاعلی رستم‌خانی می‌گوید: اصلا نفهمیدم چه شد. زانوها و دست هایم محکم روی زمین کوبیده شدند و صدای افتادن دیگ توی گوشم پر شد. دیگ چپه شد و شیر زیادی روی زمین ریخت. میرزا از صدای افتادن ظرف برگشت اما دیگر دیر شده بود.
کد خبر: ۴۵۱۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵

خاطراتی از شهید هادی بنائیان
در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم
کد خبر: ۴۵۱۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵

گیتی احدی سردار شهید حمید احدی می‌گوید: بابا خسته و کلافه نشست سر سفره. گفتم: کاش داداش حمید هم بود. آبگوشت دوست داره. بابا انگار منتظر حرف من باشد با ناراحتی گفت: داداش حمیدت رو توی شهر دیدم. مثل اینکه توی این مدت با دوستاش می اومدن شهر. کاراشون رو می کردن و دوباره برمی گشتن دِه.
کد خبر: ۴۵۱۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵