روایتهای مادر شهید ندیمی از دلبستگی پسرش به حرم شاهچراغ(ع)
به گزارش نوید شاهد فارس، به مناسبت ولادت حضرت زهرا و پاسداشت مقام مادر با یکی از مادران شهدای حرم احمدبن موسی الکاظم(ع) همکلام می شویم. مادری که شهادت را لیاقت و افتخاری بزرگ برای فرزند خود میداند. او معتقد است اعمال عبادی که در زمان بارداری انجام داده موجب شده تا پسرش دوران معنوی خوبی را سپری کند. این گفتگوی خواندنی را در نوید شاهد دنبال کنید.
این مادر بزرگوار در ابتدای گفتگو با خبرنگار نوید شاهد، گفت: کبری شمس هستم، مادر شهید مجتبی ندیمی. سال ۱۳۳۵ در شهرستان نی ریز در خانوادهای مذهبی و محب اهل بیت به دنیا آمدم. مادرم انسان باخدایی بود و من از همان کودکی در روضههای خانگی مادر، بزرگ شدم.
دوران تحصیلی
وی در ادامه از زندگی شهید ندیمی روایت کرد و افزود: مجتبی فرزند سوم ما بود زمانی که او را باردار بودم سعی کردم حلال و حرامها و تمام مستحبات را انجام بدهم و ذکرهایی که پدر یاد داده بود را در این دوران بیشتر بخوانم که تاثیر این امر بعدها در زندگی مجتبی مشهود شد. مجتبی ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۶ به دنیا آمد. پنج ساله که بود او را همراه خودم به مسجد می بردم و آرام آرام یاد گرفت که مکبر مسجد شود.
هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی را در مدرسه فیاض بخش گذراند. خیلی دلسوز بود. در زمان مدرسه اگر دانش آموزی از لحاظ تحصیلی در سطح پایینی بود به او کمک میکرد و به آنها سپرده بود که اگر مشکلی در درس داشتید حتما به من بگویید. دوران راهنمایی را در مدرسه عباسپور و دوران دبیرستان را در رشته ریاضی مدرسه شاهد ۱۲ پشت سرگذاشت. مجتبی دستخط زیبایی داشت و همیشه مورد تشویق معلمان قرار میگرفت. همان سال در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه دولتی زاهدان رشته مکانیک پذیرفته شد. یاد دارم قبل از کنکور اگر درسی را می خواند و تست میزد، آن کتاب را به دوستانش امانت میداد تا آنها هم از آن کتاب استفاده کنند.
این مادر دلسوز در پاسخ به این سوال که مجتبی به چه رشته ورزشی علاقه داشت؟ گفت: مجتبی فوتبال را دوست داشت و دنبال میکرد. در زمان نوجوانی به ورزش رزمی علاقه داشت و با برادرانش به باشگاه میرفت.
کتاب بزرگان، سرمشق زندگی مجتبی
وی در ادامه تصریح کرد: مجتبی اهل کتاب و کتابخوانی بود. کتاب چهل حدیث امام، انسان کاملِ شهید مطهری، گناهان کبیره شهید دستغیب را مدام می خواند و آن را الگوی زندگی خود قرار داده بود. کتاب صلاة الخاشعین شهید دستغیب را از بس خوانده بود، دیگر آن کتاب ورق ورق شده بود. هرگاه نکتهای در کتاب میدید علامت میزد و به ما میگفت قسمتهایی را که علامت زدهام را حتما بخوانید. یکی از توصیه های مجتبی، نماز اول وقت با حضور قلب آن هم در مسجد بود. این مراقبه مجتبی موجب شد که اصلا گناه زبان نداشته باشد. هیچ وقت از او غیبت یا بدگویی نشنیدم.
فروشگاه کوثر به عشق حضرت زهرا(س)
از این مادر دلسوز پرسیدم شغل شهید بزرگوار چه بود؟ در جواب گفت: از سال ۱۳۸۵ در مغازهای همراه با برادرانش کار میکرد، نام این فروشگاه را به عشق حضرت زهرا(س) کوثر گذاشته بود. او قسمت حسابرسی و فروشها را به عهده گرفت.
مجتبی ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت؛ میگفت «حضرت زهرا در جوانیاش حافظ عفاف و حجاب خود بود و فدایی ولایت شد. شما هم سعی کنید هیچگاه چادر را زمین نگذارید و با برپا کردن روضهها، این مسیر را ادامه دهید.»
پدر مجتبی مردانه جنگید
این مادر بزرگوار در ادامه از فعالیتهای همسرش در جبهه و جنگ روایت کرد و افزود: همسرم(مصطفی) با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه نبرد شد. ۸ سال را کامل در جبهه گذراند و متاسفانه رمضان سال ۷۵ با دهانی روزه در لحظه افطار بر اثر سانحه تصادف به رحمت خدا رفت و آسمانی شد. زمانی که همسرم فوت شد خیلی ناآرام بودم. مجتبی به من گفت: مادر آنقدر بی تابی نکن، پدر با زبان روزه و با بهترین حالت به رحمت خدا رفت. راضی باش به رضای خدا.
حرم شاهچراغ، گوشهای از بهشت
وی در ادامه با عنوان اینکه از کودکی مجتبی را به احمدبن موسی(ع) سپرده بودم گفت: ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ به راهپیمایی رفته بودیم. نزدیک به حرم (سه راه نمازی) مجتبی را در شلوغی گم کردم، رو به گنبد احمدبن موسی الکاظم(ع) کردم و گفتم: یا شاهچراغ(ع) پسرم را به تو سپردم. دقایقی بعد مجتبی را در حرم یافتم.
او آرامش خود را در حرم یافته بود. هر وقت قصد زیارت حرم شاهچراغ(ع) را میکرد، قبل از آن اول زیارت خاصه احمدبن موسی الکاظم(ع) و سپس دعای امام زمان(عج) را با حالتی خاص میخواند و راهی حرم شاهچراغ(ع) میشد. میگفت مادر شاهچراغ به من آرامش عجیبی می دهد وقتی آنجا هستم انگار در بهشتم.
زیارت عاشورا تا پای شهادت
پنجشنبهها به گلزار شهدا میرفت و بر سر مزار همرزمان پدرش فاتحه میخواند. شهید شیرعلی سلطانی و سردار سلیمانی را الگوی خودش قرار داده بود. یک روز که از گلزار شهدا به خانه آمده بود گفت: مادر شهدا بهترین راه را انتخاب کردند و عاقبت بخیر شدند؛ ای کاش برای من هم راهی بود تا عاقبت بخیر شوم. یک شب ساعت 3 بامداد از خواب برخاستم و به سمت اتاق مجتبی رفتم. درِ اتاقش را آهسته باز کردم و مجتبی را در قنوت نماز شب دیدم. او چراغ اتاق را روشن نکرده بود تا من از خواب بیدار نشوم.
ارادت عجیبی به امام حسین علیهالسلام داشت، هیچ وقت زیارت عاشورایش ترک نمیشد و همیشه و هر روز صبح دست به سینه رو به حرم ارباب سلام میداد. دعای مجیر، زیارت جامعهی کبیره، زیارت آل یاسین هم از عادات معنوی خوب مجتبی بود.
امام رضا(ع) پسرم را فرا خواند
کبری شمس زیارت اربعین سال جاری را پرخاطره ترین سفر خود با مجتبی عنوان کرد، گفت: اربعین ۴۰۱ اسممان را برای زیارت نوشت اول با قطار به تهران و بعد با هواپیما به نجف اشرف رفتیم. از نجف تا کربلا مرا با ویلچر برد. دریغ از اعتراض یا آهی. او تمام وقت خود را به مناجات و عبادت میگذراند. به گونهای زیارت میکرد که انگار آخرین زیارت او است. از زیارت اربعین که برگشتیم. گفت: مادر دلم یک زیارت ناب در حرم امام رضا(ع) را میخواهد. گفتم: مادر بگذار چشماهایم که خوب شد حتما میرویم. (آب مروارید چشمهایم را عمل کرده بودم)
و این آرزو در دلش ماند و به شهادت رسید. یک روز بعد از شهادتش این صحبت مجتبی در ذهنم تکرار میشد آهی کشیدم و با خودم گفتم «پسرم آرزو به دل ماند.» تا اینکه چند روز بعد گفتند شهدا را برای طواف به حرم امام رضا(ع) میبرند. کمی دلم آرام گرفت و به مجتبی گفتم مادر یکی از آرزوهایت به وقوع پیوست. زمانی که به حرم امام رضا(ع) رسیدیم گفتم: «یا علی بن موسی الرضا پسرم مجتبی رو به تو سپردم آقا او را بپذیر...»
نسیمی خوش و عطری که فضا را عطرآگین کرده بود
آن شب (سهشنبه شب) در خواب دیدم که وارد خانهای شدم. آن خانه به باغی بزرگ تبدیل شد. تعدادی خانم نشسته بودند و زیارت عاشورا میخواندند، به جمع آنها پیوستم. در حین خواندن زیارت عاشورا نسیمی خنک و بویی خوش فضا را عطرآگین کرد که از خواب پریدم. به خودم گفتم ان شاءالله خیره.
صبح چهارشنبه 4 آبان، مجتبی کمکم کرد و وسایل های خانه را خرید. آماده شد و به حرم رفت و زیارت کرد به خانه برگشت. ساعت ۳ بود که گفت: مادر کاری نداری میخواهم نماز مغرب و عشا را در حرم احمدبن موسی(ع) بخوانم. گفتم: مادر برو و برای آرامش کشور دعا کن. گفت: مادر خیالت راحت باشد امام زمان هوای کشورمان را دارد.
مکان عبادتش، عروج مجتبی شد
اذان مغرب بلند شدم وضو گرفتم نماز بخوانم. تلویزیون را روشن کردم تا صدای اذان در خانه بپیچد. چادر را سر کردم و به مسجد امام سجاد (علیه السلام) رفتم. زمانی که برگشتم دیدم زیرنویس تلویزیون نوشته است که یک تروریست به حرم شاهچراغ علیه السلام حمله کرده است.
مجتبی همیشه خوش قول بود و همیشه راس ساعتی که میگفت به خانه میآمد. به خودم گفتم اگر تا ساعت ۷ نیامد پس برایش اتفاقی افتاده است. ساعت از ۷ گذشت و دل آشوبهام بیشتر شد. بچهها خبر را شنیدند و به خانه آمدند. با هم به بیمارستان رفتیم تا مجتبی را پیدا کنیم ولی خبری از مجتبی نبود. در زخمیها دنبالش گشتیم اما نبود تا اینکه صبح روز بعد متوجه شدیم که مجتبی به شهادت رسیده است.
یک روز یکی از خادمین حرم مطهر شاهچراغ به منزل ما آمد و گفت: مدتی جوانی را در گوشه حرم در حال عبادت میدیدم. او گاهی آنقدر در سجده میماند که فکر میکردم شاید خواب رفته باشد. یک روز رفتم و دست به روی شانه هایش گذاشتم. سر از سجده برداشت و دیدم صورتش غرق در اشک است. او در حرم برای خود یک جای ثابت داشت و آن هم بالای سرِ حرم در مسجد بود، در آنجا با خدای خود راز و نیاز می کرد. آن خادم میگفت مدتی فرشی که در آن قسمت پهن بود را برداشتم ولی باز دیدیم آن جوان آمد و در آن قسمت راز و نیاز کرد. یک آینهی سبزی که در سقف بود را برای خود نشانه گذاشته بود که در یک مکان ثابت راز و نیاز کند. مجتبی دقیقا در همان مکان به شهادت رسید.
پس از شهادت مجتبی، روزهایی که دلم بیقرار میشود بر سر مزارش میروم. آنجا تنها جایی ست که به من آرامش می دهد. به او میگویم مادر یادت می آید صدایت میزدم با شتاب بر میخواستی... الان هم بلند شو مادر آمده...
تهیه و تنظیم گفتگو: صدیقه هادیخواه
برای عاقبت بخیریمان...
به خانواده عزیز و گرامی، شهیدندیمی، تبریک و تسلیت عرض می کنم. مخصوصا مادر بزرگوارشان که حق مادری گردن بنده دارن.
قطعا جایگاهت خوبه
قرار شد برامون دعا کنی
خواهش میکنم فراموشم نکن...
شهدا برای ما دعا کنید