نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدای فارس
حاشیه ی اردوگاه را که نگاه می کردی سنگری کوچک در قاب چشمانت شکل می گرفت.هر بیننده ای توجهش به آن سنگر کوچک جلب می شد و اگر به سمت آن سنگر می رفتی و به داخل آن سرک می کشیدی ، علیرضا را می دیدی که با خدای خودش خلوت کرده.
کد خبر: ۴۰۷۵۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۷

رو به من کرد و پرسید: موافقی گشتی همین اطراف بزنیم؟ سر تکان دادم و هر دو از سنگر بیرون آمدیم . برطرف سنگر مستقل رفتیم. رو به من کرد و گفت: همین جا باش الان میام.
کد خبر: ۴۰۳۲۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۳

خاطره ای از شهید هاشم اعتمادی
یکی از همرزمان شهید هاشم اعتمادی در خاطره ای می گوید: «عملیات والفجر هشت به مرحله حساسی رسیده بود. فرمانده لشکر باید آخرین دستورات را به گردان عمل کننده می رساند اما شنود عراقی آمده بود روی خط بی سیم فرمانده و...» خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۴۰۲۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۳

به نقل از مادر شهید
مشغول نماز که می شدم پشت سرم می ایستاد و گوش می داد و اگر دعایی می کردم، می گفت: (( مادر، ما هر چه داریم از شما داریم))
کد خبر: ۳۹۱۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۲

خاطره ای از زبان همسر شهید محمد کهدوئی/شهید شاخص فارس
زمانيکه که ما به گلزار شهداء مي رفتيم مي ديدم که خيلي سر خاک مي نشيند و صحبت ميکند هر چه به او مي گفتم تو اينقدر مي نشيني چي مي گي مي گفت بعداٌ مي فهمي که بعد از شهادت متوجه شدم که او براي اينکه شهيد شود از برادرم مي خواست که پيش خدا او را وساطت کند...
کد خبر: ۳۹۱۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۸

بعد از برگزاری نماز مغرب و عشا به نیایش پرداختیم . حال و هوای معنوی زیبایی فضا را پر کرده بود .آن گاه دعای توسل خواندیم و از یکدیگر حلال بودی طلبیدیم . پس از طلب شفاعت ، در یک ستون به سمت خطوط و مواضع دشمن بعثی به راه افتادیم .
کد خبر: ۳۸۵۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵

یک لحظه متوجه شدم که تعداد زیادی از عراقی ها به سمت ما در حرکتند . من آخرین نفر بودم و همه ی رزمندگان به عقب باز گشته بودند
کد خبر: ۳۸۵۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۸

نوری عجیب از شیشه ها وارد می شد و ان چنان شدیدو خیره کننده بود که من در جای خود خشکم زده بود . مات و متحیر می دیدم که نور وارد شد و روی دیوار اتاق قرار گرفت .
کد خبر: ۳۸۵۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵

ببخشین می دونی فرمانده گردان فجر را کجا می شه پیدا کرد؟جـوان لبخند زد وبا انگشت اشاره به داخل چاه کرد!-قربان ،ته همین چاه!
کد خبر: ۳۸۵۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۵

مادرم عادت دارد هر وقت مشکل حادی برایمان پیش می آید به شهید بزرگوار متوسل می شود و رو به روی عکس شهید می رود و با او درددل می کند .
کد خبر: ۳۸۵۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۵

هیاهوی غریبی بود ؛ عده ای به آخرین سازماندهی نیرو ها مشغول بودند ؛ گروهی به دنبال آماده کردن وسایل تدارکاتی و خودرو و تغذیه بودند ؛ عده ای دیگر هم مهمات مهیا می کردند .تنها یک روز وقت داشتیم و فردا رمز عملیات کربلای پنج بر زبان ها جاری می شد
کد خبر: ۳۸۵۸۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۲