نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدای فارس
خاطره‌ای از شهید حاملی
پدر شهید «جان محمد حاملی» در خاطره ای می گوید: «پسرم 26 مرداد سال 1346 به دنیا آمد. نامش را جان محمد گذاشتیم ولی در خانه او را ایوب صدا می‌کردیم. 12 ساله بود که از روستای دولت آباد برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به شیراز رفت. اما...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۵۴۶۲۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۳

خاطره‌ای از شهید فرزدقی
یکی از همرزمان شهید فرزدقی در خاطره‌ای می گوید: « 12 فروردین سال 1361 بود. محمدخلیل کنار سنگر آمد و گفت: میدونی چه لباسی از همه زیباتر و مرتب‌تر است...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۲

خاطره ای از شهيد «خلیل مطهرنیا»
همرزم شهيد «خلیل مطهرنیا» در خاطره‌ای می‏‎گوید: «شب عملیات کربلای 5 بود. خط شکسته شده بود. ما باید به بچه‌های عاشورا می‌رسیدیم. شهید خلیل را صدا کردم و گفتم...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

خاطره‌ای از شهيد «حسن بادرام»
برادر شهيد «حسن بادرام» در خاطره ای می‌گوید: «4 برادر داشتم. اولین نفری که پاش به جبهه باز شد صفر بود. چند روزی بود که به مرخصی آمده بود گفتم: داداش حواست باشه رفتی جبهه شهید نشی برگردیا...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

خاطره‌ای از شهید «حسین‌علی امیری»
یکی از همرزمان شهید «حسین علی امیری» در خاطره ای روایت می‏‎کند: «در حال آموزش نیروهای تازه وارد بودیم. تمرین آن روز، عبور از موانع آبِ خاکی بود که...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

خاطره خودنوشت شهيد مسعودی«1»
شهيد «اسماعيل مسعودی» در خاطره‌ای می نویسد: «صبح زود روز دوشنبه مورخ 31 مرداد ماه 1362 از اقليد به سوی آباده حرکت کرديم و به سوی بسيج رفتيم و تقريبا ساعت 11:15 دقيقه از آباده به سوی مقر صاحب الزمان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۱۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری قسمت 31
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز که اين را می‌نويسم يعنی 1 آذر سال 1362 پولی برداشت و رفتيم چيزی بخوريم و تقريباً ساعت يازده بود به آن جا که رفتيم ديديم چند نفر از بچه های کلاس‌ پايين که ما را می‌شناختند و من گفتم که...» متن کامل خاطره سی‌ویکم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۵۷۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۳

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری قسمت 30
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «فرهاد سال 1361چندين بار خواست به جبهه حق برعليه قدم بگذارد ولی به علت کمی سن او چون تولد 1346 بود، سپاه او را اعزام نمی‌کرد و...» متن کامل خاطره سی‌ام این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۵۲۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۷

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری قسمت 29
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: فرهاد آن اسطوره تقوا و آن نوجوانی که گوی سبقت را ربود و از پای ننشست تا به لقای معبودش رسيد و...» متن کامل خاطره بیست و نهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۵۱۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۶

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری قسمت 28
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «اردیبهشت سال 1362 در حالی که خواب بودم، ديدم که يک پسری همراه ناصر هستند و او به ناصر می‌گويد بابا. ناصر هم به او می‌گفت بابا. و آن فرزند...» متن کامل خاطره بیست و هشتم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۵۱۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۶

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری/قسمت 26
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «هرچه درباره اسداله بنويسم کم است. يادم می‌آيد آن صدای شيوايش که همه را به خود جذب می‌کرد و آن صدا...» متن کامل خاطره بیست و ششم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۵۱۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۳

خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «26»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از زيارت عاشورا و روضه وقتی به سر تابوت رفتيم ديدم اشك (بعد از چهار روز شهادت) از چشمانش پایین می‌آيد...» قسمت بیست و ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۲

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «24»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز خبر مفقود الاثر شدن دو تن از سربازان حضرت مهدی(عج) که با آنها آشنايی داشتم به گوشم رسيد خيلی در روحيه‌ام اثر گذاشت و...» متن کامل خاطره بیست و چهارم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۵

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «23»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نامه‌ای که برای دوستم فرستاده بودم اما جوابش را برادرش نوشته بود. قلبم به درد آمد چون آن برادر يعنی قنبر زارع در کوه‌های بانه به شهادت رسيده بود و...» متن کامل خاطره بیست و سوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۴

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «22»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز به سوی مقصدی در حرکت هستيم و به احتمال زياد شوش دانيال می‌باشد. الآن داخل ماشين نشسته‌ايم و تا لحظاتی ديگر حرکت می‌کنيم و...» متن کامل خاطره بیست و دوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۱

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «21»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «برای اولين بار پای به گلزار شهدای اهواز می‌گذاريم. به منزلگاه‌های ابدی انسان که به انسان هشدار می‌دهد خودت را آماده کن که فقط يک چيز به درد تو می‌خورد آن عمل است و...» متن کامل خاطره بیست و یکم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۰

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «20»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به شهر شهيدپرور هويزه رسيديم. شهری که خيلی از جوان‌های پاسدار ما را تکه‌تکه يا زنده‌ به گور کردند. هويزه‌ای که با خاک و خون يکسان شده بود و...» متن کامل خاطره بیستم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۹

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «18»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صدای سوت باد گوشم را نوازش می‌دهد. شهری خالی از سکنه، شهری که در زير چکمه‌های دژخيمان له شده است و...» متن کامل خاطره هجدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۶۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۵

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «16»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صدا خمپاره سکوت مرگبار شهر را فرو شکسته است. شهری که وقتی انسان نگاه می‌کند به خيال اينکه هزاران سال بدون سکنه مانده و...» متن کامل خاطره شانزدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۶۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱

خاطره‌ خودنوشت شهيد پارسایی«2»
شهيد «سيد غضنفر پارسایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « در اين مدت که ما در جبهه شوش بوديم يک دقيقه‌ای نبود که صدای انفجار به گوش نخورد هميشه صبحانه و ناهار و شاممان خمپاره 60 و...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار ار در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۴