خاطره خودنوشت شهيد پارسایی«1»
شهيد «سيد غضنفر پارسایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «در اروميه يک معجزه بسيار عظيمی به چشم خورده آن هم اين بود که يک برادر انتظامات از برج يک هتل چهار طبقه به پایين افتاد و...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار ار در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «27»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «شب 15 بود که با حملهی خمپارهای دشمن دو نفر از بچههای خط ما به شهادت رسید. از تیپ ما شهید مهرداد قاجاری بود و...» قسمت بیست و هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۳
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «23»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «وقتی به خودم به خانه و محله و دوست و شهر و کشور خودم فکر میکنم به این نتیجه میرسم که ما چه آیندهای داریم؟ اینها چه کار کردند که به این روزگار افتادند و ما داریم چه کار میکنیم؟...» متن خاطره بیست و سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۳
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «22»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «دوری پدر و مادر و فکر کردن به آنها و دل تنگی بدون آنها حال و هوای خاص خودش را دارد. شاید دوری از پدر و مادر دلگیرترین دوریهای این دنیا بعد از دوری امام عصر باشد...» متن خاطره بیست و دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «21»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «اما خارج از اینها شهادت سخت هست و لبیک گفتن به شهادت و تا آخر بر این شعار ایستادن سختتر و شاید به جای شعار، عقیده گفتن بهتر است و...» قسمت بیست و یکم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «20»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «الآن در لجمن قرار داریم. یعنی جایی که تا دشمن فاصلهای نیست و هر لحظه احتمال حملهی دشمن وجود دارد. اینجا...» متن خاطره بیستم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «19»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «البته جالبتر این هست که با این همه سختی که ما مردها در جبههی مقدم داریم، کار در خانه خانمها یعنی خانهداری با ارزشتر و مهمتر از کار مردها در جبهه خط مقدم است...» قسمت نوزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲
خاطرهای از شهید بهمن امیری «15»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «از روی پل شناوری که توسط برادران مبارز جهادگر زده شده است گذشته ايم. ساختمان سالم به چشم نمی خورد اسکلت ساختمانها تبديل به خاکريز شده و...» متن کامل خاطره پانزدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴
خاطرهای از شهید بهمن امیری «14»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: « سکوتی مرگبار بر شهر حکمفرما بود. خبر از هيچ چيز نبود. تنها خرابی چيز ديگر نظر انسان را جلب نمیکرد...» متن کامل خاطره چهاردهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
خاطرهای از شهید بهمن امیری «13»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «بعد از گذشتن از چند شهرک دارالخوئين گذشتيم. به نزديکی آبادان رسيديم. ناگهان منورها پيدا شدند...» متن کامل قسمت سیزدهم خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۱
قسمت «12»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «دنبال روزنامه گشتم و يک کيهان پيدا کردم، خبری از نتايج قبولی دانشگاه نبود و ناراحت شدم و پيش خودم گفتم ...» متن کامل قسمت دوازدهم خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۰
خاطره ای از شهید بهمن امیری قسمت «11»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: « شب خواب ديدم و آرزویی که داشتم در آخر محقق میشود. يک کسی اين نويد را به من داد که به نظرم چهره بشاش و نورانی داشت...» متن کامل قسمت یازدهم خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «22»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «شب پنج شنبه ساعت 6 غروب راه افتاديم و پشت معبر نشستيم تا ساعت 22:30 بعد وارد عمل شديم و با دشمن بعثی به مقابله پرداختيم...» متن کامل خاطره بیست و دوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۷
همسر شهيد «برفی رياستی» در خاطرهای روایت میکند: «ساعت 12 شب بود و همه خوابیده بودیم که ناگهان شهید هراسان و مضطرب از خواب بلند شد و من رو صدا زد و گفت: فردا صبح می خوام برم جبهه...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۵۴۲۰۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «21»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «از پل کرخه گذشتيم به طرف عين خوش پيش رفتيم و بعد از چند ساعت لشکر 19 فجر را پيدا کرديم و بعد از يک سری مراحل که در لشکر طی نموديم به...» متن کامل خاطره بیست و یکم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۵
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «20»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يکبار آژير خطر کشيده شد؛ حالا چه موقع است، ظهر ساعت یک بعدازظهر است (موقع ناهار) من و نگهدار در يک ظرف غذا گرفته بوديم چون غذا کم بود در همين موقع آژير زده شد و گفتند و...» متن کامل خاطره بیستم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «19»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يکبار ديگر که پهلوی بچه ها رفته بوديم برگشتيم و عصر بود که به سه راه دارخوئين رسيديم. موقعی که پياده شدم به کنار راه نگاه کردم، ديدم پدرم ايستاده و...» متن کامل خاطره نوزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «18»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «در آن نزديکی چند نفر ارتشی که نگهبان جاده بودند به ما ايست دادند و ما مانديم و بعد به جلو رفتيم و با آنها صحبت کرديم و جريان را گفتيم و...» متن کامل خاطره هجدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «17»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «یک روز از سنگر ديدبانی پايين آمده بودم که يکباره ديدم تپه ای که سنگر ديدبانی در آن بود دود از روی آن به هوا میرود بعد از مدتی کوتاه...» متن کامل خاطره هفدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «16»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «نمی دانم اين بعثیهای مزدور چگونه جواب آنها را میدهند. آيا روزی میشود که پدر و مادر اين جوانها به هوش آيند و بپاخيزند و...» متن کامل خاطره شانزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰